نقد و بررسی فیلم Wolfs کمدی گاهی، تعلیق هرگز

گیمفا . ۱۴۰۳/۸/۶،‏ ۱۰:۰۰


فیلم «Wolfs» کمدی هدر رفته‌ای است. دو بازیگر نقش اصلی که به‌تنهایی می‌توانند بار طنز یک اثر سینمایی را به دوش بکشند، اسیر فیلم‌نامه ضعیف و کارگردانی ضعیف‌تر «جان واتس» می‌شوند که او را از سری فیلم‌های «مرد عنکبوتی» با بازی «تام هالند» به خاطر داریم.

کمدی و تعلیق دو عنصر مهم در سینما هستند. فیلم «Wolfs» با توجه به ژانری که دارد باید به‌طور هم‌زمان این دو المان را در طول داستان ظاهر کند اما این‌که چقدر در انجام این امر موفق می‌شود موضوعی است که در نقد اثر به آن می‌پردازیم.

در ابتدای فیلم با سکانسی مواجه می‌شویم که یک پسر (با بازی آستین آبرامز) به صورت بیهوش یا مرده روی زمین اتاق هتل افتاده است و زنی هراسان (مارگارت با بازی ایمی رایان) در حال تماس گرفتن با شخصی ناشناس برای یاری رساندن است. در ظاهر بذر تعلیق در همین شروع داستان کاشته می‌شود. در سکانس بعدی مرد پشت تلفن (با بازی جورج کلونی) نمایان می‌شود. ورود این کاراکتر که تا انتهای داستان نام او فاش نمی‌شود به داخل هتل با موسیقی‌ای همراه است که باز ظاهرا در تشدید تعلیق تاثیرگذار است. دیالوگ بین او و مارگارت مشخص می‌کند این کاراکتر تمیزکننده صحنه جرم (Cleaner) است. تمیزکننده دیگری (نیک با بازی برد پیت) وارد داستان می‌شود که رئیس هتل وقتی از دوربین شاهد اتفاقات داخل اتاق بوده است او را به این ماموریت می‌فرستد. مارگارت که ظاهرا شخص مهمی است ماجرا را برای این دو تمیزکننده تعریف می‌کند. آن دو مشغول به کار می‌شوند و مارگارت هتل و فیلم را هم‌زمان ترک می‌کند. تا این جای داستان با چهار کاراکتر طرف هستیم و یک عمل تمیزکاری. تمیزکاری‌ای که در ظاهر به‌شدت تعلیق‌ساز است، اما آیا سرانجام این کار و موفقیت دو کاراکتر حس تعلیق را به مخاطب القا می‌کند؟ قطعا خیر.

مارگارت که ظاهرا قصد سواستفاده از پسر را داشته و خیلی زود از داستان خارج می‌شود، مخاطب را نمی‌تواند نسبت به خود سمپات کند بنابراین موفقیت این عمل تمیزکاری که مانع از لو رفتن او می‌شود برای بیننده مهم نیست. پسری که بی‌جان روی زمین افتاده است هم ارتباطی با مخاطب برقرار نمی‌کند پس او هم عملا نقشی در تعلیق تمیزکاری ندارد. از دو کاراکتر اصلی فیلم هم به جز شغلشان هیچ اطلاعاتی نداریم. کاراکتری که نقش او را «جورج کلونی» بازی می‌کند حتی اسم هم ندارد و هرچند با کارهایی که انجام می‌دهد به یک تیپ سینمایی (تمیزکننده) می‌رسد اما هرگز تبدیل به شخصیت نمی‌شود. شرایط کاراکتر «نیک» بدتر است زیرا او حتی تیپ هم نمی‌شود و المان‌هایی که بتواند «نیک» را به عنوان یک تمیزکننده به مخاطب بقبولاند در او نمی‌بینیم. اگرچه هنوز در ابتدای فیلم هستیم و انتظاری نمی‌رود که کاراکترهای داستان به‌طور کامل شخصیت‌پردازی شوند اما کوچکترین تلاشی از جانب کارگردان اتفاق نمی‌افتد که بتواند نسبتی بین مخاطب و این دو کاراکتر برقرار کند.

بی‌نام بودن کاراکترها که مشکل اساسی بسیاری از آثار سینمایی امروزی است، به توجیهی تبدیل شده برای ضعف کارگردان‌ها در مسئله شخصیت‌پردازی. در سینما که یک مدیوم ابژکتیو (عینی) است، نمی‌توان کاراکتر بی‌هویت داشت و حتی اگر کاراکتر اسمی هم نداشته باشد باید شخصیت‌پردازی شود. به عنوان مثال در فیلم «۱۲ مرد خشمگین» شاهکار «سیدنی لومت» ما با افرادی طرف هستیم که هیج‌کدام اسمی ندارند اما شخصیت‌پردازی آن‌ها به‌قدری کامل و دقیق است که این بی‌نام بود کوچکترین اخلالی در هویت آن‌ها ایجاد نمی‌کند. در این فیلم شاید این توجیه آورده شود که کارکتر «جورج کلونی» به‌دلیل شغلی که دارد باید بی‌نام و نشان باشد اما مخاطب چگونه می‌تواند با همچین کاراکتری که نقش اصلی را دارد و هیچ اطلاعاتی از او ندارد هم‌راه و هم‌داستان شود؟ در چنین شرایطی فقط می‌تواند به عنوان یک تماشاچی منفعل اتفاقات داستان را دنبال کند.

مسئله عدم شخصیت‌پردازی نه‌تنها مانع از ایجاد تعلیق داستان می‌شود، کمدی فیلم را نیز که نقش اساسی در همچین اثری دارد، نیست و نابود می‌کند. پلان‌های طنز در این فیلم یا در قالب دیالوگ اتفاق می‌افتد که هیچ‌کدام به کمدی تبدیل نمی‌شود یا در قالب تصویر که کمدی آن گاهی شکل می‌گیرد و اکثر اوقات خیر. وقتی مخاطبی نسبتی با «نیک» برقرار نمی‌کند چرا باید با دیالوگ‌ها و کارهای او بخندد؟ دیالوگ‌هایی که در قالب ناسزا بین دو کاراکتر رد و بدل می‌شود (اگر شخصیت‌ها ساخته می‌شد قابل قبول بود) و کمدی‌های تصویری که در اکثر موارد به‌شدت سخیف است. اصراری که «نیک» بر داشتن ریموت در سکانس پارکینگ و لحظه خروج پسر از هتل دارد و ظاهر شدن موشی در مسافرخانه نمونه‌ای بر این مدعا است. اما از همه این موارد ضعیف‌تر سکانسی است که پسر (اسم این کاراکتر هم مشخص نیست) بدون لباس در خیابان می‌دود تا از دست دو کاراکتر اصلی فیلم بگریزد. این سکانس به‌قدری طولانی است که نه‌تنها تعلیق و طنزی ایجاد نمی‌کند بلکه مخاطب را نیز خسته هم می‌کند و کارگردان با یک تصادف کاریکاتوریزه که به صورت اسلوموشن نمایش می‌دهد شاهکار خود را تکمیل می‌کند!

اما از نقاط قوت فیلم که تا حدودی هر دو المان تعلیق و کمدی را همراه خود دارد، نمی‌توان به‌سادگی گذشت. مورد اول در سکانس تالار عروسی اتفاق می‌افتد که دو کاراکتر اصلی فیلم به‌طور ناخواسته در مجلس رقص قرار می‌گیرند. در این سکانس بیشترین عامل ایجاد کمدی بازی دو بازیگر اصلی علی‌الخصوص «برد پیت» است که خنده را بر لب مخاطب می‌آورد، نه روایت داستان و کارگردانی. مورد دوم نیز مربوط به انتهای داستان و سکانس مترو است. کاراکتر «جورج کلونی» خونی را بر روی لباس خود می‌بیند و طوری رفتار می‌کند که انگار زخمی شده است و «نیک» این موضوع را باور می‌کند و می‌ترسد. در این سکانس حس تعلیق نیز در مخاطب شکل می‌گیرد و این موضوع نه به‌دلیل روایت داستان و شخصیت‌پردازی کاراکتر است بلکه مواجهه فراوان مخاطب با این کاراکتر سرنوشت او را در انتهای داستان مهم جلوه می‌دهد.

مورد دیگری که می‌توانست باعث ایجاد بزرگ‌ترین تعلیق فیلم شود لحظه‌ای است که دستیار دیمیتری (رئیس دو کاراکتر اصلی با بازی زلاتکو بوریچ) متوجه ارتباط این دو کاراکتر با یک‌دیگر می‌شود و جان آن‌ها به خطر می‌افتد. این موضوع در نیمه پایانی فیلم حادث می‌شود و لحظه‌ای است که باید شخصیت‌ کاراکترها کاملا شکل گرفته باشد و تعلیق به اوج خود برسد که متاسفانه به دلیل مواردی که بیان شد هرگز این اتفاق نمی‌افتد.

کاراکتر پسر هم اگرچه مشکلات شخصیت‌پردازی دو کاراکتر اصلی را دارد و اطلاعاتی که از او داریم در قالب دیالوگ و خیلی سریع بیان می‌شود اما دوربین کارگردان در صحنه بازجویی دو کاراکتر اصلی از او در مسافرخانه کاملا طرف پسر است و همین امر باعث می‌شود تا حدودی سمپات مخاطب نسبت به او شکل بگیرد و سرنوشت او برای بیننده مهم جلوه کند. در واقع این جای دوربین درست در سکانس مسافرخانه از معدود نکات مثبت کارگردانی است.

ضعف فیلم‌نامه که نوشتن آن نیز بر عهده «جان واتس» بوده است و در تمامی لحظات فیلم در کنار ضعف کارگردانی قابل مشاهده است، با شوک بی‌جای سکانس پایانی به اوج خود می‌رسد. لحظه‌ای که کاراکتر «جورج کلونی» متوجه می‌شود هدف اصلی خود آن‌ها بوده‌اند و افرادی را در بیرون رستوران مشاهده می‌کنیم که دو کاراکتر اصلی فیلم را محاصره کرده‌اند. فیلمی که در تمام مدت اجازه کوچک‌ترین تجربه حسی (مگر در موارد انگشت‌شمار) را به مخاطب نداده بود با این پایان‌بندی انگار در لحظه مرگ، خودکشی می‌کند.

متاسفانه فیلم «Wolfs» در شکل‌گیری کمدی و تعلیق که دو المان بسیار مهم در ساخت چنین فیلمی هستند به مشکل می‌خورد. فیلم‌نامه ضعیف، شخصیت‌پردازی ضعیف‌تر و ندادن اطلاعات به مخاطب برای ایجاد شوک پایانی، مهم‌ترین دلایل این مشکل هستند. مخاطب با کاراکتری طرف است که هویتی ندارند و تیپیکال است بنابراین همذات‌پنداری اتفاق نمی‌افتد و روایت داستان به مشکل می‌خورد. ریسمان ارتباطی بین کاراکترها وجود ندارد و رابطه بین آن‌ها به همین دلیل شکل نمی‌گیرد. در کل «Wolfs» فیلم ضعیفی است و معدود لحظات کمدی آن را باید به پای بازی بازیگران آن نوشت و دوربینی که تنها در یک سکانس نقش خود را به‌درستی ایفا می‌کند.

امتیاز نویسنده به فیلم: ۴ از ۱۰

مطالعه خبر در منبع

نظرات کاربران
    برای ارسال نظر، لطفا وارد شوید.