"خلیل" که وضعی مشابه علی داشت و پسر عموی سیدالشهدای مقاومت و رهبر مجاهد حزب الله بود، آرزویش گرفتن انگشتر حضرت آقا بود، میگفت "خاتم سید القائد" را به من برسونید تا جان دوباره ای بگیریم و تا نابودی اسرائیل پیش برویم.
منظور امیرالمومنین(ع) این مردان بود
جهان نیوز . ۱۴۰۳/۸/۹، ۱۰:۱۲
داغ کنيد+۰
کد مطلب : 903041
دیشب بخت با من یار شد تا در معیت برادر عزیزم حاج میثم مطیعی ساعاتی را در جمع نورانی تعدادی از جانبازان حمله تروریستی انفجار پیجرها در لبنان بگذرانیم.
اوضاع جسمی شان روبراه نبود، عمدتا صورت چون ماه شان گویی دچار خسوف شده و یک یا هر دو چشم خود را از دست داده بودند، بسیاری به تاسی از علمدار رشید کربلا، دست هایشان هم دچار آسیب شده و اکثرا انگشت سالمی نداشتند و ... .
اما اوضاع روحی شان خوب بود، خوب که چه عرض کنم عجیب بود؛ "علی" که هر دو دست و یک چشمم را تقدیم معبود کرده پیراهن مشکی بلندی به تن داشت، گفت صبح خبر داده اند که پدرم به کاروان شهدای طریق القدس پیوسته، کمی که از او فاصله گرفتیم یکی از دوستانش گفت علی خبر ندارد که پیکر پدرش در اثر اصابت مستقیم موشک، متلاشی شده است. علی، قاری قرآن هم بود و تلاوت زیبایی در ابتدای مراسم داشت که آنرا تقدیم سیدحسن عزیز و پدر تازه شهیدش کرد.
"خلیل" که وضعی مشابه علی داشت و پسر عموی سیدالشهدای مقاومت و رهبر مجاهد حزب الله بود، آرزویش گرفتن انگشتر حضرت آقا بود، میگفت "خاتم سید القائد" را به من برسونید تا جان دوباره ای بگیریم و تا نابودی اسرائیل پیش برویم.
برادر یکی از شهیدان شاخص مقاومت هم بود که اگر چه از جنایت صهاینه یک چشم نابینا و دست مجروح برایش به یادگار مانده، اما یک لحظه هم لبخند از روی لبش محو نمیشد، میگفت برای ترور برادرم ۳ روز قبل از شهادتش هم اقدام کردند، اما قسمتش این بود که در کنار محبوب و معشوقش سیدحسن آسمانی شود.
بازار عکس یادگاری گرفتن با حاج میثم هم گرم بود، آنهم در مقابل تصویر سیدعزیز و پرچم خوش رنگ و زیبای حزب الله. یکی از جانبازان همراه مادرش آمد و گفت یک برادرم چندماه قبل شهید شده و ۳ روز پیش خبر دادند برادر کوچکترم هم در جنوب لبنان به خیل ستارگان طریق القدس پیوسته.
اواخر برنامه بود که یکی از برادران لبنانی گفت جانبازی که از ناحیه پا آسیب دیده و جابجایی برایش سخت است، مشتاق دیدن حاج میثم است. به اتاقش رفتیم، چند جانباز دیگر هم آنجا بودند به همراه مادر یکی و همسر دیگری.
تا نشستیم گفتند پیام عشق و ارادت ما را به "سید القائد" برسانید. اصرار داشتند با ذکر نامشان این پیام جانفدایی منتقل شود.
یکی از واقعیت سقوط بالگرد شهید جمهور پرسید.
موقع خروج از اتاق هر دو خانم جلو آمدند، فهمیدیم یکی شان مادر ۲شهید از خاندان نصرالله است و دیگری هم خواهر شهیدی که روز جمعه آسمانی شده و تصویر صورت زیبایش، زینت بخش میز داخل اتاق بود. هر دو یک درخواست داشتند؛ چفیه آقا.
این حضور چندساعته، سرشار از این مشاهدات و نقل ها است، اما آنچه بیش از همه چیز به چشم می آمد استقامت، ولایتمداری و شاکر بودن این مجاهدان بی مانند بود.
دلیرمردانی که درد مجروحیت و نقص عضو، بی خبری از اعضای خانواده و دلواپسی برای آنها که اکنون در پی حملات صهیونیستها آواره مناطق و بلاد دیگر شده اند، شهادت پشتوانه و محبوب دلهایشان سید بی بدیل مقاومت، نگرانی برای پدران، برادران و فرزندانی که در خطوط مقدم جبهه نبرد با ارتش رژیم حضور دارند، ویران شدن منازل و از بین رفتن تمام زندگی شان و چندین بحران دیگر، هیچ کدام از مسیری که انتخاب کرده اند ذره ای پشیمان شان نکرده، انگیزه بالایی برای بازگشت به میدان نبرد دارند، ایمان به قضا و قدر الهی و یقین به وعده های حق تعالی در کلام شان موج میزند و در یک جمله مصادیق اتم و اکمل کلام مولای سخن امیرالمؤمنین(ع) هستند که "المؤمن کالجبل الراسخ لا تحرکّه العواصف".
من از این همه بزرگی، دریادلی، ایمان، فداکاری، شجاعت، تواضع و ...، احساس حقارت کردم. فی الواقع دیشب تحقیر شدم.
jahannews.com/vdceex8ozjh877i.b9bj.html
ارسال نظر