ادیبستان ، غزلی از شاه نعمت الله ولی

تابناک باتو . ۱۴۰۳/۸/۳۰،‏ ۱۱:۴۵


«تابناک باتو» در راستای اعتلای فرهنگ و ادبیات ایران به صورت هفتگی بخشی را به این مهم اختصاص داده است. در همین چارچوب در «ادیبستان»، بسته ادبی تابناک باتو با مجموعه‌ای از شعر، حکایت، مباحث ادبی و فرهنگی و... میزبان مخاطبین هستیم. 

غزلی از شاه نعمت الله ولی

خوش درددلی دارم درمان به چه کار آید
با کفر سر زلفش ایمان به چه کار آید

دل زنده بود جانم چون کشته عشق اوست
بی خدمت آن جانان این جان به چه کار آید

عقل از سر مخموری سامان طلبد از ما
ما عاشق سرمستیم سامان به چه کار آید

عشق آمد و ملک دل بگرفت به سلطانی
جز حضرت این سلطان،سلطان به چه کار آید

در خلوت میخانه بزمی است ملوکانه
روضه چو بود اینجا رضوان به چه کار آید

ماهان ز خدا خواهم با صحبت مه رویان
بی صحبت مه رویان ماهان به چه کار آید

با سید سرمستان کرمان چو بهشتی بود
بی نور حضور او کرمان به چه کار آید

سید امیر نورالدین نعمت‌الله معروف به شاه نعمت‌الله ولی در  سال ۷۳۱ هجری قمری در حلب به نیا آمد. برخی بر این عقیده‌اند که تولد او در کوهبنان کرمان بوده است؛ اما تذکره‌نویسان تولد شاه نعمت الله ولی را در حلب ذکر کرده و وی را از نوادگان امام محمد باقر دانسته‌اند.
شاه نعمت الله ولی علوم مقدماتی را از شیخ رکن‌الدین شیرازی و علم بلاغت را از شمس‌الدین مکی آموخت. وی اصول و فقه را از قاضی عضدالدین ایجی و حمکت را نزد سید جلال‌الدین خوارزمی فرا گرفت.
شاه نعمت الله ولی ،عارف و شاعر دوره تیموری است که در قرن هشتم می زیسته است و چندی پس از حافظ شیرازی متولد شده و در روزگار حیات حافظ نبوده و وی را درک نکرده است.شهرت این عارفِ شاعر،به دلیل تاسیس سلسله ای صوفیانه بنام "نعمت اللهی یه "بود. این سلسله از قرن هشتم تاکنون طرفداران خاصی در کشورهای مختلف دارد. شاه نعمت الله ولی عارفی غزل‌سرا  بود که از زبان شعر برای بیان مفاهیم عارفانه استفاده می‌کرد. شاه نعمت الله علاوه بر تحصیل در زمینه تصوف و عرفان، به‌طور عملی به عبادت و ریاضت مشغول بود. طریق «نعمت اللهیه»بعدها به هند انتقال پیدا کرد. با گذشت زمان و روی کار آمدن سلسله قاجار، این فرقه از هند به ایران بازگشت.برخی تذکره نویسان وی را سنی و برخی شیعه دانسته اند و از وی کراماتی نقل کرده اند.
مرقد وی در ماهان کرمان است.

حکایتی از گلستان

دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (ص) آمده : العلماء ورثـه الانبیاء

من آن مورم که در پایَم بمالند
 نه زنبورم که از دستم بنالند

کجا خود شکر این نعمت گزارم
 که زور مردم آزاری ندارم ؟

شعر فانتزی

گاه در ادبیات و شعر به این نام برمی خوریم که مختصر توضیحی ارایه می گردد.

خیال پردازی یا فانتزی (به فرانسوی: fantaisie)
 گونه‌ای هنری است که عناصر فراطبیعی را به عنوان عنصر اولیهٔ طرح ، درون‌مایه یا فضای داستان و شعر استفاده می‌کند. در خیال‌پردازی قواعد و قوانین فیزیکی و طبیعی زیر پا گذاشته می‌شود و موجودات ناموجود تصویر می‌شوند.
امروز ادبیات فانتزی بیشتر در داستان ها و متن فیلم ها نمود پیدا کرده است.فانتزی، تخیلی‌ترین گونه داستانی است. در فانتزی، نویسندگان با گذر از جهان واقع و نقض قوانین و چارچوب‌های جاری و دست و پاگیر آن، جهانی ثانوی با قواعد نو خلق می‌کنند. جهانی که مملو از عناصر و حوادث شگفت انگیز، موجودات خارق العاده و فضایی خیالی است. فانتزی نویسان در این آثار به اکتشاف در آن سوی تجربه‌ها می‌اندیشند.

حکایت

آورده اند؛ انوشیروان روزی به دادرسی نشسته بود. مردی کوته قامت فراز آمد و بانگ دادخواهی برداشت. خسرو انوشیران گفت: کسی بر کوته قامت ستم نتواند کرد. گفت: شهریارا! آن که بر من ستم راند، از من کوتاه تر است. خسرو بخندید و دادش بداد.

 شعری از حامد ابراهیم پور

سپرده بود به آوارگی عنانش را
غریبه ای که نمی گفت داستانش را

کلافه بود، به سیگار آخرش پک زد
وبعد خم شد و پر کرد استکانش را

شراب کهنه ی جوشیده در رگش جوشید
و شعله ور شد و سوزاند استخوانش را

-زیاده می نخوری ! شهر پاسبان دارد
-که مرده شو ببرد شهر و پاسبانش را !

(نگاه صاحب میخانه بی تفاوت شد
اگرچه زیر نظر داشت میهمانش را ):

ستاره ای شد و از دست آسمان افتاد
پرنده ای شد و گم کرد آشیانش را

 -دوباره پرکن!(میخانه چی نگاهش کرد)
ندید اما لبخند ناگهانش را

بلند شد، وسط شعر چهارپایه گذاشت
و حلقه کرد به این بیت ریسمانش را...

صدای راوی در پیچ داستان گم شد
کلافه تر شد ... گم کرد قهرمانش را

 -دوباره پر کن !نوشید...تا سحر نوشید
و نیمه کاره رها کرد داستانش را...

مطالعه خبر در منبع

نظرات کاربران
    برای ارسال نظر، لطفا وارد شوید.