نجات معجزهآسای دانشآموز با فداکاری معلم
تابناک . ۱۴۰۳/۹/۳، ۱۰:۴۰
به گزارش تابناک به نقل از فارس، سالها پیش در کتاب فارسی سوم دبستان از معلم فداکاری به نام حسن امید زاده نام برده میشد که از ۳۰ دانش آموز خود در حادثه آتش سوزی مدرسه محافظت کرد و از ناحیه سر و گردن دچار سانحه شد.
در اصفهان نیز معلمی به نام رحمت الله انصاری برای نجات جان دختربچهای ۷ ساله که ممکن بود در تصادف با خودرو جان خود را از دست دهد دست به حماسهای زد و او را نجات داد و خود دچار حادثه شد.
یا معلم فداکار، حمید گنگو زهی در روستای چاه نلی برای نجات دانشآموزانش زیر دیوار کاهگلی ماند و بر اثر آوار این دیوار فوت شد!
یا معلم بوشهری که ۲۷ دانش آموز خود را که در آتش سوزی آزمایشگاه گیر افتاده بودند، نجات داد.
برای نام بردن از معلمانی که فداکاری کردهاند زمان اندک است، اما چه معلمانی که از فداکاری آنها میشود همین را گفت: نه حریص بودند و نه طماع؛ بلکه در پی آموزش و نگران آینده فرزندان کشورشان بودند.
با دست بانداژ شده درب را باز کرد
صبح هوای پاییزی بوشهر که نزدیک ظهر به گرما میرفت، به سمت خانهاش میرفتم و همه مسیر به گفتگویمان فکر میکردم.
وقتی به درب پایگاه هوایی بوشهر رسیدم، سربازی با لباسی پلنگی آبی و سفید جلویم را گرفت و بعد از ممانعت بالاخره با هماهنگی اجازه داد وارد شوم و بعد از طی مسافتی به خانه مدیر مدرسه گلبرگ رسیدم.
دختر او به پیشواز آمد و با خوشرویی دعوت به داخل منزل کرد. به دیدن معلمی رفتم که روایت امروز به نام افتخار او است.
وقتی او را دیدم، دست سمت چپش به قفسه سینهاش بانداژ شده بود و پایش نیز بانداژ بسته بود، اما با این وجود دست رد به درخواست ما نزد و، چون مادری مهربان برخورد کرد.
این معلم فداکار خود را معرفی میکند: سیده صدیقه موسوی نژاد ۴۵ ساله، مدیر مدرسه دخترانه گلبرگ هستم.
علاقه به مدرسه باعث شد معلم شوم
موسوینژاد میگوید: من ۹ سال معلم بودم؛ در مدرسه امام رضا (ع) زیر نظر سازمان تبلیغات اسلامی و اکنون نیز یک سال است که مدیر مدرسه گلبرگ هستم که البته مدرسه گلبرگ مؤسس آن خواهرم هستند و یک مدرسه مذهبی برای دختران است.
او میگوید: علاقه به مدرسه و عشق به بچهها باعث شد معلم شوم، از کودکی علاقه وافری به مدرسه و درس و آموختن داشتم، من زاده روستای چاهزنگویی در بخش آبپخش شهرستان دشتستان هستم؛ در آن روزگار در روستایمان مدرسه راهنمایی و دبیرستان نبود و مجبور بودیم از این روستا به روستاهای همجوار برای تحصیل برویم و خب این بسیار دشوار بود.
ترک تحصیل بخاطر نبود مدرسه
مدیر مدرسه گلبرگ میگوید: کلاس اول تا پنجم دبستان را دو سال، دو سال جهشی خواندم، به دلیل علاقه زیاد به درس، اما متاسفانه راهنمایی به دلیل عدم وجود مدرسه راهنمایی دو سال ترک تحصیل کردم و سه سال بعد از آن توانستم در ۲۵ روز سه کلاس اول، دوم و سوم راهنمایی را خوانده و امتحان دهم و هرسه را قبول شدم.
موسوینژاد میگوید: به این ترتیب وارد دبیرستان شدم؛ البته غیر حضوری خواندم و مرحوم پدرم برای امتحانات به روستاهای اطراف مرا میبردند و سال یازدهم را نتوانستم غیر حضوری بخوانم.
او میگوید: برای ادامه تحصیل به مدت سه سال به خانه برادرم سید مهدی موسوینژاد در قم رفتم و بعد نیز ازدواج کردم؛ بعد از دانشگاه بلافاصله برای تدریس به مدرسه رفتم.
روایت معلم فداکار از روز حادثه
این معلم فداکار از روز حادثه برایمان میگوید: مدرسه مذهبی ما در پایگاه هوایی است؛ اما در کنار کارهای فرهنگی، آموزش را از یاد نبرده ایم و سعی کرده ایم هیچ افراط و تفریطی نداشته باشیم.
سیده صدیقه میگوید: هیچوقت کارهایم را فقط برای عرضه عملکرد به آموزش و پرورش انجام ندادهام؛ برای همین بچهها را به مناسبت هفته کتابخانه و کتابدار به کتابخانه پایگاه هوایی بردم.
وی یادآوری میکند: آن روز ۲۲ آبان ساعت ۱۱ ظهر بچهها را از کتابخانه به مدرسه برگرداندم، یکی از کودکان خیلی به اتوبوس علاقه داشت و پیش دبستانی الف بود.
این معلم گویی که هنوز با تروما و ترس آن روز مواجه باشد، با استرس تعریف میکند: اتوبوس خلاف جهت ایستاده بود و به جای اینکه درب اتوبوس داخل پیادهرو باز شود، به جهت خیابان باز شده بود.
او ادامه میدهد: همه دانش آموزان را به همراه معاون داخل مدرسه فرستادم و این دختر بچه که عاشق اتوبوس بود را نیز از عرض خیابان رد کردم و به دست مادرش سپردم.
مدیر مدرسه گلبرگ میگوید: خودم برای چک کردن و بررسی اینکه چیزی در اتوبوس جا نمانده باشد به سمت اتوبوس برگشتم و روی پلههای اتوبوس با صدای عجیب و بلند خودروی پژو که از سرکوچه مدرسه میآمد، متوقف شدم.
فرید زدم «سدنا»
با استرس دستانش را تکان و حادثه را شرح میدهد: در سرم فکری به سرعت رد شد، سرم را برگرداندم و سدنا را دیدم که به سمت اتوبوس، در حالی که دست مادرش را رها کرده بود میدوید.
زیر اتوبوس پرتاب شدم!
سدنا متوقف شده بود و من در حال دویدن برای نجاتش بودم تا به او برسم؛ خودرو با خودم برخورد کرد و با سه غلت زیر اتوبوس پرتاب شده و گیر کردم!
او از راننده میگوید: راننده ماشین پسری ۲۰ ساله به همراه مادرش بود که هر دو بسیار نگران پیاده شدند و مادرش سرم را در آغوش کشید و شروع کرد حرف زدن تا آمبولانس رسید.
حالا آرامتر بود و به آرامی، اما با ناراحتی میگوید: به خیر گذشت، اگر با آن سرعت به سدنا برخورد میکرد، معلوم نبود اصلا این بچه زنده بماند یانه؟!
سمت چپ بدنم کاملا آسیب دید
این معلم میگوید: من با این هیکل و سن سمت چپ بدنم کامل آسیب دیده از شانه و کتف سمت چپ تا پایم دچار آسیب شده است.
بعد از این حادثه خانوادهاش در بیمارستان به دیدنم آمدند و پسر هم میگفت حلالم کنید؛ خدا میداند که به او گفتم من میبخشم، اما مراعات کن جوانی و شور و شوق داری، اما حواست به خوشی لحظهای باشد ماشین خوب داری و پر از شوقی، اما این تو را فریب ندهد، احتیاط کن.
تقدیر آموزش و پرورش از معلم فداکار
علی موحدی مدیرکل آموزش و پرورش استان بوشهر با حضور در منزل سیده صدیقه موسوینژاد از این معلم فداکار عیادت کرد.
دانش آموزان مدرسه دبستان دخترانه گلبرگ بوشهر هنگام عبور از عرض خیابان در معرض تصادف با یک خودرو قرار میگیرند که در این موقع این معلم فداکار متوجه این خطر میشود و با سرعت دانش آموز را نجات ولی متاسفانه خود در تصادف مصدوم و به بیمارستان منتقل میشود.