گفتند آزادی و به تو کار می‌دهیم، اما دنبال رفقایت نرو/کسی برای معامله از دربار به زندان آمده بود/گفتند برای ما مهم این است که تحصیل کرده‌ای و نباید در زندان باشی

انتخاب . ۱۴۰۳/۹/۵،‏ ۱۵:۰۰


سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندان‌های زمان شاه و درگیر شدن با ماجرا‌های تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر می‌کند.

نمیدانم چقدر گذشته بود که در همین اثنا کسی در سلول را زد و وارد شد. روبه روی من نشست و شروع کرد به حرف زدن و گفت: «من نه بازجو هستم نه وابسته به ساواکم نه کمیته؛ آمدهام با تو معاملهای بکنم! حاضری معامله کنی؟ ...» این را دیگر رضا تجربه نکرده بود و حسابی در دل مرا خنداند! بعد از آن فشارها و شکنجهها صحبت کردن از «معامله»، برایم عجیب بود با تعجب گفتم معامله؟ با حالتی ناشی از تردید گفت: حاضری؟ پرسیدم آخر چه معاملهای؟ ! گفت همین الان از اینجا بیرون برویم. هیچ کاری هم دیگر با رفقایت و ساواک نخواهی داشت. زن و بچهات را بردار و برو زندگیات را کن! گفتم آخر چطوری؟ : گفت من از طرف. دربارم تو در یک مؤسسهای مشغول کار میشوی، ساعتی سه چهار تومان پول به تو میدهیم دربارۀ هر موضوعی میخواهی تحقیق کن از این تاریخ هم نه رفقایت را و نه چیز دیگری از تو میخواهیم، برو زندگی کن قبوله؟ گفتم در مقابل از من چه میخواهید؟ ... گفت هیچ فقط برای ما مهم این است که تو یک آدم تحصیل کردهای فوق لیسانس حقوقی، کار کردهای برای ما مهم این است که تو از این صحنه بیرون بروی، چیز دیگری نمیخواهیم! در مقابل این پیشنهاد باید جوابی مناسب میدادم و خیلی کار سختی گشایشی برایتان بود. تجربهای داشتم که کمکم کرد. رضا گفته بود: «هر پیش آمد به سادگی آن را از دست ندهید و سعی کنید از این فضاها بیشترین بهره را ببرید؛ مثلاً اگر کسی وعدهای داد درجا آن را رد نکنید بگویید باشد تا ببینم چه می شود استراحتی هم حاصل میشود...». شوکه شده بودم. در مقابل سؤال او که آیا حاضری این معامله را بپذیری نمیدانستم چه موضعی بگیرم شگرد تازهای بود که پاتکش را ندیده بودم؛ بر همین اساس به او گفتم باشد فردا شب، بیایید دربارهاش فکر میکنم.

پا شد و گفت: فردا شب دوباره میآیم به هیچکس هم نمیخواهد بگویی فقط بین من و تو بماند. قبول کردم. اعتمادی کرد. در آن شرایط، هر کسی به آنجا نمیشد به او هیچ میآمد، اگر عنوان نماینده امام زمان را هم داشت، تز ما این بود که به او اعتماد نکنیم میدانستم که این قدم اول راههای بعدی است. نمونههای آقای محمود جعفریان و آقای دکتر محمد باهری یادم آمد. داستان بریدههای حزب توده را هم شنیده بودم همۀ این تیپها را با همین روشها جذب کرده بودند؛ آنها هم از موضع «تحقیق» و فرصت کار علمی رفتند و در نهایت از نظر ما تئوریسین رژیم شدند.

دوست ندارم اگر اسمشان را بردم به آنان بی احترامی شود. آنان آن گونه میاندیشیدند و در آن زمان ما نگاه کاملاً متفاوتی داشتیم حالا که سالها گذشته و جنبش مسلحانه نیز شکست خورده بهتر میتوانم متواضعانه به دیگران نگاه کنم و آن نگاه مغرورانه و خام جوانیمان را نقد کنم. به هر حال فرصتی پیش آمده بود که میخواستم از این مهلت استفاده کنم. تجربه جالبی برایم بود. نشنیدم که برای بقیه بچهها این مسأله مطرح شده باشد. فردا شب دوباره آمد. گفتم: نه، متأسفانه نمیتوانم. گفت: چرا؟ از رفقایت میترسی که تو را بکشند؟ گفتم: نه نمیتوانم گفت بازهم میایم گفتم: والله بازهم جوابم همین است ولی او گفت: برای شما باز هم پیشنهاد خوبی است. فکر کن

مطالعه خبر در منبع

نظرات کاربران
    برای ارسال نظر، لطفا وارد شوید.

    اخبار مشابه