گلستان هفتم مجموعه ای است از 22 داستان کوتاه

خبرگزاری رسا . ۱۴۰۳/۹/۶،‏ ۱۶:۵۷


گلستان هفتم مجموعه ای است از 22 داستان کوتاه که در اولین دوره جایزه ادبی شهیدمحمدحسین حدادیان برگزیده شد، این جایزه ادبی نذر فرهنگی است که به همت خانواده شهید و بدون حمایت هیچ نهاد و حزبی برگزار شده است.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، گلستان هفتم مجموعه ای است از 22 داستان کوتاه که در اولین دوره جایزه ادبی شهیدمحمدحسین حدادیان برگزیده شده‌اند. این جایزه ادبی نذر فرهنگی است که به همت خانواده شهید و بدون حمایت هیچ نهاد و حزبی برگزار شده است.

شهید محمدحسین حدادیان بسیجی‌ای است که در ️کوچه گلستان هفتم در تاریخ یکم اسفند 1396 به دست دراویش نعمت‌اللهی منتسب به گنابادی در مقابل منزل قطب این فرقه به شهادت رسید.

این اثر شامل ۲۲ داستان برگزیده نخستین دوره دو سالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان است که توسط جمعی از نویسندگان با موضوعات کمتر پرداخته شده از «فرقه‌های ضاله و عقاید انحرافی» به رشته تحریر درآمده است.

۱۰ داستان منتخب این کتاب، ماجرای به شهادت رسیدن محمدحسین حدادیان توسط دراویش گنابادی را با حفظ واقعیت و بهره‌گیری از تخیل، از زوایای مختلف روایت می‌کند. عرفان‌های نوظهور، سلفی تکفیری، صوفیه، وهابیت، بهائیت، داعش و … موضوع ۱۲ داستان دیگر کتاب است.


این اثر از سوی انتشارات به نشر در ۲۰۸ صفحه، قطع رقعی منتشر شده و به بهای ۱۱۰ هزار تومان در فروشگاه‌های کتاب انتشارات به نشر در مشهد و سراسر کشور و سایت behnashr.com در دسترس علاقه‌مندان قرار دارد . هم چنین افراد برای دریافت کتاب می‌توانند به اپلیکیشن‌های کتابخوان انتشارات به نشر و فرا کتاب مراجعه کنند. هم‌چنین در اختتامیه دومین دوره جایزه ادبی شهید محمد حسین حدادیان که با حضور مسعود فرزانه؛ مدیر انتشارات به‌نشر، پدر و مادر شهید حدادیان و جمعی از نویسندگان ۱۸ مرداد ساعت ۱۰ در باغ کتاب تهران ورودی شماره یک سالن شماره ۸ با اجرای حاتم ابتسام برگزار و از کتاب «گلستان هفتم» رونمایی شد.

گزیده کتاب:
صبح شده است. رگه آفتابی از پنجره چشم‌هایم را می‌زند. آفتاب بعد باران، باران شلاقی دیشب، آقام نیمه‌لخت جاذب نور ایستاده؛ با پشت قوزکرده. من دراز کف خانه افتاده‌‌ام؛ با چرتی پاره شده و مادرم هم پای جانمازی خوابش برده. نرمه بادی توی موهای آقام پیچیده، گوش‌هام سوت می‌کشند.
همه چیز در یک آهستگی و کندی می‌گذرد. می‌روم سمتش، به پایین نگاه می‌کنم. خیابان خالی شده، آرام، ساکت؛ اما رد خون‌ها روی آسفالت چشم را می‌زند. آقام متوجهم نشده، گوشی توی دستش است، بوق‌های آزاد می‌خورد. کسی جواب نمی‌دهد...

ارسال نظرات
مطالعه خبر در منبع

نظرات کاربران
    برای ارسال نظر، لطفا وارد شوید.