اقتصاد۲۴- «کوروش بزرگ» بنیانگذار سلسله هخامنشیان و نخستین پادشاهی است که با پیوند کردن دو قوم پارس و ماد و سپس متحد کردن دیگر ایرانیان و فتح مناطق مختلفی از آسیای میانه و غرب آسیا، «امپراطوری ایران» را تاسیس کرد. با وجود این که کوروش یک پادشاه مقتدر و فاتح بود که کشورگشاییهای زیادی انجام داد، اما در متون و اسناد تاریخی برجایمانده، از او به عنوان یک فرمانروای عادل و مردمدار یاد میشود. این نکتهای است که بسیاری از پژوهشگران تاریخ در دنیای امروز، هم براساس کشفیات باستانشناسی گوناگونی که در قرنهای اخیر از مناطق مختلف غرب آسیا به دست آمده و هم براساس آنچه از کوروش در کتابهای تاریخی باقیمانده از دوران باستان یا متون مقدس برخی ادیان نظیر «عهد عتیق» یهودیان برجای مانده است، آن را تایید میکنند.
مهمترین سند تاریخی باقیمانده از نخستین پادشاه هخامنشی، «منشور کوروش» است که در سال ۱۸۷۹ میلادی در کاوشهای باستانشناسی انجامشده در شهر باستانی بابل کشف شد. در این منشور که به صورت یک استوانه گِلی ساختهشده از خاک رس است که روی آن مطالبی با خط میخی نگاشته شده، روایتی از فتح بابل توسط کوروش و صحبتهای او با مردوک (خدای بابلیان) آمده است. در ادامه نیز نکاتی درباره رفتار کوروش در زمان فتح بابل آمده است و دستوراتی مبنی بر آزادی اسرا، پرهیز از اذیت و آزار مردم شهر بابل توسط سربازان لشکر فاتح و نکات دیگری درباره مردمدوستی و اخلاقمداری بنیانگذار سلسله هخامنشی آمده است. البته علاوه بر منشور کوروش، در کتابها و اسناد تاریخی دیگری نیز این روش و منش به کوروش بزرگ نسبت داده شده است.
البته منشور کوروش تنها کتیبه تاریخی برجایمانده مربوط به این پادشاه بزرگ و دوره فرمانروایی او نیست، بلکه در «سنگنگاره انسان بالدار» در پاسارگاد و دیگر کتیبهها و اسناد تاریخی باقیمانده از ایران باستان نیز به این شخصیت تاریخی اشاره شده است. شخصیت کوروش میتواند مایه افتخار ایرانیان باشد، به نحوی که حتی یک بدل از استوانه او که برخی آن را «اولین منشور حقوق بشر» تاریخ میدانند، در سازمان ملل نگهداری میشود و امروزه در کتابهای تاریخی بسیاری از ملل جهان نیز از او به نیکی یاد شده است؛ اما با این وجود، در سالهای اخیر روایتهایی توسط برخی تاریخپژوهان داخلی منتشر شده است که در برخی از آنها اصل وجود کوروش زیر سوال رفته و در برخی دیگر، او به عنوان یک پادشاه ظالم و نه یک فرمانروای دادگر معرفی شده است.
کوروش که به عنوان مهمترین شخصیت نمادین ایران باستان شناخته میشود و میتواند به عنوان یک چهره ملی برای تمام ایرانیان حائز اهمیت باشد، در سالهای اخیر به یک چهره سیاسی تبدیل شده است که برخی جریانات سعی در تصاحب او و بهرهبرداری سیاسی از این شخصیت دارند و برخی جریانات دیگر نیز به مخالفت با محبوب شدن این شخصیت در بین مردم ایران برخاستهاند و تلاش میکنند که جلوی ترویج روایتها و آثار گوناگون درباره او را بگیرند. البته به نظر میرسد که هر دو گروه، یعنی موافقان و مخالفان کوروش، در ابراز علاقه یا جلوگیری از ابراز علاقه به این شخصیت تاریخی، راه افراط را در پیش گرفتهاند.
خبرنگار دیدهبان برای پی بردن به پاسخ برخی سوالات و ابهامات موجود درباره شخصیت کوروش بزرگ و روش و منش او و ارتباط میان اندیشههای کوروش با آیین زرتشت و آموزههایی که براساس این اندیشهها برای ایرانیان به یادگار مانده است، به سراغ «موبد پدرام سروشپور» رفته که در «نیایشگاه آدُریان» فعالیت میکند. این مصاحبه که مشروح آن را در ادامه میخوانید و میتوانید فیلم کامل آن را همان در این لینک ببینید، در آتشکده آدُریان که محل نیایش پیروان آیین زرتشت در شهر تهران محسوب میشود، انجام شده است.
روایت تاریخی رسمی درباره کوروش، بنیانگذار پادشاه هخامنشی، او را به عنوان یک حکمران مقتدر و عادل معرفی میکند. اما در سالهای اخیر روایتی دیگر درباره این شخصیت در حال ترویج است که حتی بعضا ماهیت وجودی کوروش را زیر سوال میبرد یا تاکید دارد که او چندان شخصیت بزرگ و مهمی نبوده است. چه دلایل تاریخی و علمی وجود دارد که نشان از وجود کوروش و بزرگمنشی او داشته باشد؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید خود کوروش را بشناسیم. او به عنوان یکی از بزرگترین پادشاهان و فرمانروایان، نهتنها در ایران بلکه در کل جهان شناخته میشود. مهمترین کاری که او برای ایرانیان انجام داد، همبستگی و اتحادی بود که بین اقوام ماد و پارس به وجود آورد و بنیانگذار سلسله هخامنشی شد که نام آن تا امروز در سطح دنیا باقی مانده است.
یکی از مهمترین ویژگیهای کوروش این است که از او در کتابهای تاریخی گوناگون، حتی در کتابهای اشخاصی که در مقابل این شخصیت قرار داشتند، به بزرگی یاد شده است؛ به نحوی که حتی در نوشتههای عصر باستان مثل «تاریخ هرودوت»، از کوروش به عنوان یک سیاستمدار قوی یاد شده است که همه مردم او را دوست داشتند و با دشمنان خود نیز با مدارا رفتار میکرد. همچنین «گزنفون» تاریخنگار یونانی بهروشنی و شفاف درباره شخصیت کوروش و حکمرانی او از شرق تا غرب صحبت کرده و توضیح داده است که او چگونه فرمانروایی پارس را گسترش داد. گزنفون تاکید کرده است که مردم، کوروش را بسیار دوست داشتند، زیرا او با همه مردم خود مثل فرزندانش رفتار میکرد و سیطره بزرگ حکومتی خود را به گونهای اداره کرد که تا سالیان سال در محدوده حکمرانی خود، به عنوان «پدر» شناخته میشد
آیا این روایتها در اسناد معتبر تاریخی ذکر شده است و میتوان از نظر علمی به آنها استناد کرد؟
بله، این مسائل در کتابهای تاریخی مربوط به دنیای باستان، حتی کتابهایی که دشمنان آن موقع ایران یعنی یونانیها نگاشتهاند نیز آمده است. البته در دوره معاصر، یک اتفاق بسیار مهم درباره روایتهای موجود پیرامون کوروش رخ داد و آن هم کشف استوانه کوروش هخامنشی بود که ما آن را به عنوان «منشور کوروش» میشناسیم. این منشور در سال ۱۸۷۹ میلادی در یکی از پایههای دیوارهای بابل قدیم کشف شد و سپس به موزهای در انگلستان هدیه داده شد و خیلی سریع، متخصصان آن زمان به ترجمه این منشور پرداختند.
ترجمه شدن منشور کوروش، عملا درهای جدیدی را به روی تاریخ ایران باستان باز کرد و مشخص شد که کوروش هخامنشی دقیقا چه کسی بوده، در چه دورهای زندگی میکرده و چه تفکراتی داشته است. ترجمه این منشور همچنین نشان داد که کوروش هخامنشی کسی بوده است که لیدی و بابل را فتح کرده و بعد هم به آزاد کردن اسرای یهودی و دیگر اسیران پرداخته است. بعد از کشف و ترجمه این منشور، اسناد دیگری هم به دست آمد که هم ماهیت وجودی کوروش و هم کارهای بزرگی را که این شخصیت در طول زندگی خود انجام داده است، تایید میکند.
ایرانیان به کوروش به عنوان یک «پدر» نگاه میکردند
موضعگیری منفی که در سالهای اخیر در برخی روایتها نسبت به کوروش به وجود آمده است را ناشی از چه میدانید؟ چون شاید این موضعگیریها نسبت به دیگر پادشاهان هخامنشی مثل داریوش و خشایارشا وجود نداشته باشد. اما به نظر میرسد که حساسیت خاصی روی کوروش وجود دارد. دلیل این مساله چیست؟
به نظر من این موضوع در خاص بودن خود شخصیت کوروش ریشه دارد. کوروش ویژگیهای منحصر به فردی داشت که او را نهتنها در بین فرمانروایان ایران، بلکه حتی در بین حکمرانان جهان، خاص کرد. این خاص بودن به جهانبینی و منشی بازمیگردد که کوروش در فتوحاتش از خود نشان داد و وقتی منشور کوروش ترجمه شد، تاریخنگاران متوجه شدند که با سندی روبهرو هستند که نمونه آن کمتر در تاریخ وجود دارد.
در بخشی از این منشور، صحبتهایی از جانب بابلیها و در بخشی دیگر از طرف خود کوروش به عنوان پادشاه فاتح بابل سخن گفته شده و دستوراتی داده شده است از جمله این که اسرا باید آزاد شوند و سربازان نباید باعث ترس مردم یا آسیب رساندن به آنها شوند. این نگاه در دوره باستان، به هیچ وجه همهگیر نبود، یعنی اینطور نبود که سایر حکمرانان دنیا هم در آن دوره همین نگاه را داشته باشند، مثلا در فاصله نزدیک به کوروش (حدود صد سال قبل از او)، «آشوربانیپال» در نواحی مختلف عراق، ترکیه، ایران و سوریه امروزی حکومت کرده بود که کتیبهها و دستنوشتههای زیادی از دوران او باقی مانده است که نشان میدهد آن پادشاه، جنایتهای زیادی را مرتکب شده بود.
به همین دلیل، داشتن نگاه مردممدارانه یک ویژگی خاصی به کوروش داد که باعث شد او هم در میان همعصران خود و هم در طول تاریخ به یک شخصیت ویژه تبدیل شود. نکته دیگر این است که در زمان خود کوروش، مردم بهویژه ایرانیان، او را بسیار دوست داشتند و حتی در کتابهای یونانی هم آمده است که مردم نهتنها به عنوان یک حکمران و یک قانونگذار، بلکه حتی به او به عنوان یک «پدر» نگاه میکردند.
در «عهد عتیق» از کوروش به عنوان نجاتبخش انسانها یاد شده است
برخی معتقدند روایتی که درباره نگاه مردم همعصر کوروش به او به عنوان «پدر» مطرح میشود، به دلایل سیاسی خاصی در دوره معاصر طرح شده است. چقدر معتقدید که در زمان حال، به کوروش بیش از آن که به عنوان یک چهره ملی نگاه شود، به عنوان یک چهره سیاسی نگاه میشود؟ آیا شواهدی از گذشته هم وجود دارد که ایرانیهای همعصر کوروش، واقعا به او به عنوان یک پدر نگاه میکردند؟
برای فهم این مساله باید تاریخ ایران را دقیقتر بشناسیم. تاریخ ما پر از نوشته و مکتوبات بوده است، ولی متاسفانه در برهههای تاریخی گوناگونی، بسیاری از این نوشتهها را از دست دادهایم، از جمله میتوان به فاجعهای اشاره کرد که با آتش زدن کتابخانه «جندی شاپور» (در زمان حمله اعراب به ایران) اتفاق افتاد. بعد از آن هم کتابسوزیهای گوناگونی در زمان حمله مغول و سایر حملههای مشابه به ایران رخ داد.
خیلیها میگویند که چرا از یونانیها یا رومیها نوشتههای تاریخی زیادی باقی مانده، ولی از ایرانیها نوشتههای اندکی برجای مانده است؟ آنها یادشان رفته است که ایران مرکز تاختوتازهای بزرگی بوده و بارها کتابسوزی و فرهنگسوزی در این سرزمین اتفاق افتاده است؛ به نحوی که حتی شاید بتوان گفت اسکندر و فرمانروایی سلوکیان در ایران آنقدر به تاریخ کشورمان ضربه نزد که بعدیها با کتابسوزی و از بین بردن اسناد تاریخی، به تاریخ ما ضربه زدند.
با این حال، نام کوروش حتی در کتابهای دشمنان ایران از جمله هرودوت به عنوان یک تاریخنگار یونانی، ثبت شده است. علاوه بر این، کتاب مقدس «عهد عتیق» یهودیان نیز سند دیگری درباره وجود کوروش است و در «سِفر آسیا» نام این شخصیت در آن کتاب با واژه عبری معادل «کوروش» آمده است. کوروش در عهد عتیق به عنوان یک نجاتبخش شرق معرفی شده است که از سمت خدا برای آزادی انسانها ماموریت گرفته و این کار را انجام داده است.
همچنین در بخش دیگری از عهد عتیق یعنی در «سِفر دانیال» هم از کوروش یاد شده است؛ در این بخش از کتاب آمده است که دانیال نبی که از پیامبرهای دوران اسارت یهودیان بود، در خواب میبیند که یک قوچ دوشاخ بسیار قوی، سرزمینها را از شرق به غرب و جنوب شخم میزند. او در ادامه خواب خود میبیند که یک بز تکشاخ عجیب با شدت به این قوچ حمله میکند و شاخهای او را میشکند. در کتاب «سِفر دانیال» آمده است که «جبرئیل» بر دانیال نبی نازل میشود و خواب او را تفسیر میکند که قوچ دوشاخ همان کوروش بزرگ است و دو شاخ او نیز نماد پیوند و همبستگی دو قوم ماد و پارس است که سرزمینهای اطراف خود را آباد میکنند، اما آن بز تکشاخ اسکندر مقدونی است که به این روند خاتمه میدهد.
مفسران زیادی معتقدند که کوروش همان «ذوالقرنین» قرآن است
- به نظر میرسد در متون مقدس یهودیها به این دلیل توجه ویژهای به کورش شده است که او کسی بود که بعد از فتح بابل، یهودیان را آزاد کرد. اما آیا در کتابهای ادیان دیگر هم از کوروش یاد شده است؟
بله، نهتنها نام کوروش در اسناد تاریخی گوناگونی از جمله کتابهای یونانیها و بخشهای مختلف عهد عتیق آمده است، بلکه در قرآن به عنوان کتاب مقدس مسلمانان نیز از این شخصیت به عنوان «ذوالقرنین» یاد شده است. ذوالقرنین یعنی «صاحب دو شاخ» که این، مشابه تفسیری است که عهد عتیق از این شخصیت تاریخی داشته و او را به عنوان صاحب دو شاخ معرفی کرده است. طبق روایت تاریخی، منظور از این دو شاخ، متحدکننده دو قوم ماد و پارس است و کوروش با این کار توانست سلسله بزرگ هخامنشیان را بنیانگذاری کند. از نظر فلسفی نیز دو شاخ کوروش به این تعبیر میشود که او تنها پادشاهی بود که حکمت و قدرت را باهم داشت.
بسیاری از مفسران قرآن کریم نیز تاکید دارند «ذوالقرنین» که در کتاب مقدس مسلمانان از او یاد شده است، همان کوروش است. ذوالقرنین در قرآن به عنوان یک پادشاه موحد، مردمدار و عدلگستر معرفی شده که مردم او را دوست داشتند و با ستمگران و دشمنان خود به عدالت رفتار میکرد. به نظر میرسد که منظور از این پادشاه که در قرآن از او نام برده شده است، کسی جز کوروش هخامنشی نمیتوانسته باشد و این نکتهای است که علامه طباطبایی صراحتا آن را تایید کرده است؛ بنابراین میتوان قرآن را هم سند تاریخی دیگری برای تایید ماهیت وجودی کوروش دانست.
کوروش باعث گسترش جهانبینی «زرتشت» در سطح جهان شد
دیدگاه دین زرتشت به کوروش چیست و ارتباط بین کوروش با این دین چگونه است؟
مهمترین ویژگی کوروش در فرهنگ زرتشتی این است که او باعث شد که فرهنگ و جهانبینی زرتشتی از محدوده ایران فراتر برود. در واقع، کوروش بزرگمردی بود که با فرهنگی که پیامبر زرتشت سالها قبل در ایران پیامآوری کرده بود، آشنا بود. مهمترین ویژگی این فرهنگ «آزاداندیشی» است. «اَشو زرتشت» اولین کسی بود که در سرزمین ما، خدای یکتا را به مردم معرفی کرد و لقب «مزدا» را برای خداوند قائل شد. مزدا به معنای دانای کل است که ذرهای از دانایی خود را در همه انسانها گذاشته است و ویژگی این اندیشه، «آزاداندیشی» است.
به همین دلیل است که وقتی «گاتها» را میخوانیم (گاتها مجموعه آموزههایی آیینی زرتشت هستند که به در قالب شعر و سروده بودند و بعدها در کتاب اوستا گردآوری شدند)، در شروع سرودههای گاتها یعنی «هات ۳۰» آمده است که «ای زنان وای مردان، بهترین سخنان را با گوش و هوش بشنوید، با خرد خود نیک بنگرید، آنگاه هر یک از شما، آزادانه و بااختیار از بین این دو، نیکی و بدی، یکی را برگزینید.»
این نگاهی که پیامبر (زرتشت) داشته، در فرهنگ آن زمان مردم ایران غالب بوده است و کوروش و سلسله هخامنشیان باعث شدند که این جهانبینی در سطح دنیا گسترش یابد؛ به نحوی که بعدها در غرب افرادی مثل سقراط، افلاطون و ارسطو ظهور مییابند که وقتی فلسفههای آنها را میخوانیم، میبینیم که بخشهایی از آنها از جهانبینی و نگاه ایرانی نشأت گرفته است؛ از جمله نگاهی که به هدفمند بودن جهان داشتهاند یا این که دنیا باید محلی برای خوشبختی تمام انسانها باشد. یا نگاهی که افلاطون به دو جهان داشته و اخلاق را به عنوان اساس نگاه خود قرار داده است.
در واقع، بعد از دوره کوروش است که این بحثها در میان فیلسوفها و دانشمندان جهان شکل میگیرد و به اعتقاد من، پایهگذاری ترویج این مباحث در سطح جهان را کوروش هخامنشی انجام داده است. البته قطعا کوروش بهتنهایی این کار را انجام نداده، بلکه به نظر میرسد که فرهنگ غالب مردم آن زمان، همین بوده است. نمیشود که در عصر باستان، یک فرمانروا سرزمینی را فتح کند و به سربازان خود تاکید کند که نباید به کسی آسیب برسانید، مگر این که این نگاه را از مردم خود دریافت کرده باشد. همین حالا در دنیای مدرن بسیار بعید است که یک فرمانروا چنین کاری انجام دهد، چه برسد به دنیای باستان.
بنابراین به نظر میرسد که مردمدوستی، اخلاقمداری و احترام گذاشتن به عقاید دیگران، در فرهنگ غالب ایرانیان باستان وجود داشت و کوروش هم همین فرهنگ را از مردم آن زمان ایران گرفت و در سطح جهان رواج داد. به همین دلیل، زرتشتیها معتقدند که کوروش و آیین زرتشت، خدمات متقابلی را به یکدیگر ارائه کردهاند.
البته برخی افراد این ابهام را مطرح میکنند که چرا کوروش به صورت مشخص اسمی از پیامبر (زرتشت) نیاورده و مشخصا خود را زرتشتی ننامیده است، آن هم در شرایطی که پادشاهان بعد از او در کتبیههای خود عباراتی را آوردهاند که دقیقا ترجمه بخشهایی از «گاتها» است، اما کوروش در منشور خود، به صورت مشخص به آیین زرتشت اشاره نکرده است. در پاسخ به این ابهام باید گفت که به نظر میرسد که دین زرتشتی یعنی آن چیزی که «اَشو زرتشت» به عنوان پیامبر معرفی کرد، در ابتدا دارای یک ساختار شریعتی نبوده است؛ به عبارت دیگر، اشو زرتشت یک جهانبینی را ترویج کرد، نه الزاما یک شریعت مانند آنچه بعدها در ادیان دیگر دیدیم، به نحوی که حتی در هیچ بخش از گاتها نمیبینیم که واژه «زرتشتی» بهکار رفته باشد، بلکه در اوستا از «پیروان آیین راستی» سخن گفته شده است.
نگاه جدید به زرتشتیگری که مبنای آن، پیروی از آیین زرتشت به عنوان یک شریعت دارای اصول و قواعد و نه صرفا یک دین مبتنی بر آموزههای عرفانی و اخلاقی بود، از اواسط دوره اشکانیان شکل گرفت و در دوره ساسانیان ادامه پیدا کرد و تقویت شد. به نظر میرسد که این اتفاق در آن مقطع تاریخی به خاطر جلوگیری از نفوذ یهودیت، مسیحیت و سایر ادیان در ایران رخ داده باشد. ولی در دورههای ابتدایی بعد از اشو زرتشت، اندیشههای ایشان بیشتر به عنوان یک فرهنگ و باوری که همه مردم قبول داشتند، رواج داشته است، نه الزاما در قالب یک شریعت. شاید همین مساله نیز به کوروش کمک کرد که ایده و فکر خود را به دیگران تحمیل نکند و در عصر باستان، اصل تساهل و تسامح را با ملتهای دیگر در پیش گرفت که امروزه نیز در سطح جهان به این رفتار به عنوان یک الگو نگاه میشود.
البته مشخصا خود کوروش از «مردوک» (یکی از خدایان باستانی تمدن بابل) یا «خدایان» اسم آورده و بعضا به «اهورا مزدا» نیز اشاره کرده است. به نظر شما این مساله چه دلیلی دارد؟
به نظر میرسد که کوروش به این دلیل این کار را انجام داد که اصرار داشت به عقاید دیگران احترام بگذارد. این رویه را در پادشاهان بعدی هخامنشی از جمله درباره فتح مصر نیز میبینیم که سپاهیان ایران به خدایان مصریها احترام میگذاشتند. مساله دیگر این است که کوروش به معنای واقعی و نه به معنای سمبلیک، به «اختیار» اعتقاد داشت، یعنی معتقد بود که انسانها باید با اختیار و فکر خودشان، راه و روش زندگی خود را انتخاب کنند.
موضوع دیگری که درباره کوروش میتواند در دنیای امروز هم درسآموز باشد، این است که او حدود ۲۵۰۰ سال قبل به ما یاد داد که به نام دین، مرز نگذاریم و فکر میکنم که دنیا در آینده به همان منشی بازمیگردد که کوروش در آن زمان به ما آموخت. منش کوروش این بود که نباید پیروان ادیان را در مرزهای مختلفی در مقابل هم قرار دهیم. این موضوعی است که همین حالا در جهان به یک چالش بزرگ تبدیل شده است، ولی در آن زمان، کوروش یاد داد که باید به یکدیگر احترام بگذاریم و نباید خودمان را از دیگری برتر بدانیم و نباید به عنوان این که ما برترین و بهترین و کاملترین و مهربانترین هستیم، پیروان خودمان را در مقابل پیروان یک آیین دیگر قرار دهیم. به همین دلیل، در تفکر کوروش، شالوده ادیان یا همان چیزی که آن را به عنوان «انسانیت» و «نیکی» میشناسیم، پررنگ است.
در حکومت فردمحور، آزاداندیشی مردم فدا میشود
چرا کوروش در سالهای اخیر به یک چهره سیاسی تبدیل شده است؟ از نظر شما، این شخصیت یک چهره سیاسی است یا ملی؟ بهویژه آن که در چند سال گذشته مشاهده کردهایم که با برخی تجمعاتی که گروههای مختلف قصد داشتند در مقبره کوروش برگزار کنند، مخالفتهایی صورت گرفته است. این نگاه از کجا میآید؟
به نظر میرسد مهمترین دلیلی که باعث افزایش این تنشها شده است، تمرکز روی بحث «پادشاه بودن» کوروش است. البته نمیدانم این مساله عمدی است یا خیر، ولی از سوی دو طرف این بحث پررنگ میشود؛ در صورتی که جهانیان، کوروش را صرفا به خاطر پادشاهی او بزرگ نمیدانند، کما این که اسنادی که از پادشاهی کوروش برجای مانده، خیلی کمتر از بسیاری از امپراطورهای دیگر جهان است.
همچنین باید توجه داشته باشیم که در هر دورهای از تاریخ، ساختار حکومتی به فراخور توانمندیها و معیارهای آن زمان تعیین میشد؛ یعنی اینطور نیست که ساختاری که در دوره حکومت کوروش وجود داشته است، در زمان حال هم قابل اجرا باشد. اساسا فلسفه فرمانروایی در معنای ایدهآل خود این است که ما باید بتوانیم فکر مردم را بر تضمین آینده خودشان غالب کنیم. این ایده در تاریخ و فرهنگ ما ریشه دارد و در شاهنامه فردوسی نیز آن را میبینیم. البته در دورههایی نیاز بوده است که یک نفر به عنوان پادشاه یا رئیس یا فرمانروا یا هر عنوان دیگری، زمام امور را به دست بگیرد.
در همین راستا در شاهنامه به «یلها» یعنی افرادی مثل «رستم تاجبخش» اشاره شده است. «یلان» در گذشته در واقع صدای مردم بودند و زمانی که پادشاه از مسیر مردمدوستی یا مردمداری خود خارج میشد، این توانمندی را داشتند که تاج را از او بگیرند و به شخص دیگری ببخشند. اما شرایط امروز قطعا بسیار متفاوت شده است. در دنیای امروز برای این که بتوانیم نظر مردم را بر حکومت یک کشور حاکم کنیم، روشهای گوناگونی ایجاد شده است که یکی از آنها رأی مستقیم مردم یا همان ساختارهای «جمهوری» است. به نظر میرسد که ملت ایران با گوشت و پوست و استخوان خود حس کردهاند که در این دوره و زمانه، اگر کسی بخواهد بهتنهایی در رأس کار قرار بگیرد، آزاداندیشی مردم فدا میشود و زیر سوال میرود.
«خرد» و «اندیشه» بالاترین مفاهیم در فرهنگ ایرانی است
به نظر میرسد که اساسا درباره انواع و اقسام مسائل مربوط به تاریخ ایران باستان و نه صرفا کوروش، یک موضعگیری خاصی وجود دارد؛ به نحوی که بعضا شاهد آن هستیم که اقداماتی علیه جشنهای ملی انجام میشود یا برخی افراد سعی میکنند که این جشنها چندان رواج پیدا نکند. به طور مثال، در یک مقطع زمانی، این تلاش وجود داشت که «سپندارمذگان» جایگزین «ولنتاین» شود، ولی به نظر میرسد که جلوی آن گرفته شد. البته اینها مربوط به میراث ناملموس ما است، اما درباره میراث ملموس ایران از خود تخت جمشید گرفته تا اماکن تاریخی مربوط به ایران باستان از جمله برخی آتشکدهها نیز شاهد آن هستیم که این بناها چندان مورد توجه قرار نمیگیرند و نیاز به ترمیم جدی دارند. به نظر شما، این رویه و این موضعگیریها ناشی از چیست؟
ما هیچگاه نباید فرهنگ را در مقابل دین قرار بدهیم. به هر حال در طول تاریخ، پیروان ادیان گوناگونی در سرزمین ایران زندگی کردهاند و هنوز هم این نگاه غالب در بین ایرانیان وجود دارد که باید به پیروان تمام ادیان احترام بگذاریم که میتوانیم به وجود چنین نگاهی در فرهنگ خودمان افتخار کنیم. در ایران باستان و زمانی که شاید یک زرتشتی را در روم راه نمیدانند، در بغداد که بخشی از امپراطوری ایران بود، بزرگترین کلیسای مشرقزمین وجود داشت و در سرزمین ما همواره مراوده بین ادیان مختلف رواج داشته است.
با این وجود، به نظر میرسد که گاهی یادمان میرود که این فرهنگ چقدر ارزش دارد و فراموش میکنیم که اگر این فرهنگ را بهدرستی بشناسیم و آن را تبلیغ کنم، چقدر میتوانیم در سطح جهان حرف برای گفتن داشته باشیم. وقتی از فرهنگ صحبت میکنیم، مربوط به ۱۰۰ سال یا ۲۰۰ یا ۱۴۰۰ سال نیست، بلکه ما فرهنگ چندهزارسالهای داریم که بهسختی به دست آمده است. ما دورههایی را در تاریخ خودمان داشتهایم که نیاکان ما با تکیه بر همین فرهنگ و جهانبینی، در اوج تمدن، علم، فرهنگ و مردمداری در سطح جهان شناخته میشدند. قطعا نمیتوان بهسادگی از کنار این داشتههای فرهنگی گذشت و باید آنها را ارج نهاد و تقویت کرد.
به عبارت دیگر، ما باید ببینیم که این فرهنگ، چه داشتههایی را برای ما به یادگار گذاشته است. دین سر جای خودش قرار دارد و تمام ادیان در جای خود محترم هستند و پیروان خاص خود را هم دارند، ولی در طول این چند هزار سال، نیاکان ما یک مجموعهای از اصول را ایجاد کردهاند که آن را به عنوان «فرهنگ ایرانی» میشناسیم. فرهنگ ایرانی خیلی چیزها را به ما یاد داده است که بخشهایی از آن را فراموش کردهایم. این فرهنگ به ما آموخته است که بالاترین چیزی که انسان باید به آن تکیه کند، «خرد» است، چون خدای ایرانیها با لقب «مزدا» یا همان دانای کل شناخته میشود. به همین دلیل، در فرهنگ ایرانی هیچ مفهومی در جایگاهی بالاتر از خرد قرار ندارد و حتی نمیتوان تحت عنوان وحی، حکم یا دستور، خِرد را زیر سوال برد.
در کتاب گاهان زرتشت (مجموعه گاتها)، تنها واژهای که با صفت مقدس بهکار میرود، واژه «اندیشه» است که در این زمینه میتوان به دو واژه «سِپَنتَ آرمِیتی» و «سِپَنتا مِینو» در گاتها اشاره کرد که نشان میدهد مفهومی بالاتر از اندیشه در فرهنگ ایرانی وجود ندارد.
فرهنگ ایرانی همچنین به ما یاد میدهد که ما به دنیا آمدهایم که برای خودمان یک هدف تعریف کنیم. در «گاهان» آمده است که خوشبختی از آنِ کسی است که خواهان خوشبختی دیگران باشد. به همین دلیل است که «اشو زرتشت» در اولین سروده خود درباره «اهورا مزدا»، با آرزوهایی که بیان میکند، میخواهد راه خوشبختی را به ما نشان بدهد. منظور پیامبر (زرتشت) از خوشبختی، خوشبختی همه انسانها است؛ براساس این فرهنگ، ما نمیتوانیم خوشبخت باشیم، حتی اگر یک نفر در دنیا در ناامنی و بدبختی زندگی کند.
بنابراین خوشبختی به عنوان یک هدف و آرمان در آیین زرتشت تعریف میشود. در این دین در ادامه خوشبختی، شادی تعریف میشود. ملتی که میخواهد حرکت کند و به کمال برسد، باید شاد باشد. به همین دلیل است که در فرهنگ ایرانی میبینیم که در فاصله بین دو نوروز، حدود ۴۰ تا ۵۰ جشن وجود دارد. در خود روزهای نوروز چهار جشن تعریف شده و برای هر ماه از سال هم حداقل یک جشن در نظر گرفته شده است.
«بهشت» وقتی ساخته میشود که همه در کنار هم خوشحال باشیم
فرهنگ ایرانی همچنین به ما یاد داده است که اگر یک ملت میخواهد پیشرفت کند، باید بداند که دین و دانش، دین و شادی و دین و آزادی، در مقابل هم قرار نگرفتهاند. در آیین زرتشت، همه این مفاهیم در کنار هم تعریف میشوند. براساس این آیین، اهورا مزدا دنیا را به زیباترین شکل ممکن آفریده است. در یک کلام، من فکر میکنم که ما باید یاد بگیریم که بهشت را در همین دنیا بسازیم. متاسفانه چیزی که اتفاق افتاده، این است که بهشت به یک موضوع وعدهدادنی تبدیل شده است.
هخامنشیان که در این مصاحبه درباره بنیانگذار آنها صحبت میکنیم، باغهایی را تحت عنوان «پردیس» ساخته بودند که بعدها در اروپا با واژه Paradise یا همان «بهشت» شناخته شد. آنها این نکته را به ما یاد دادند که با همین منش و نوع نگاه، میتوان بهشت را در همین جهان ساخت؛ یعنی دیدگاهی که براساس آن، ما باید برای تمام انسانها، فارغ از هر اعتقاد، باور و سلیقهای که دارند، احترام قائل شویم و یاد بگیریم که بهشت وقتی ساخته میشود که همه در کنار هم خوشحال باشیم.
مقصر تقابل این نگاه ملی با برخی دیدگاههایی که در جامعه ما به عنوان نگاه مذهبی مطرح میشود، چیست؟
به نظرم هیچوقت درست نیست که به دنبال مقصر بگردیم. قبول دارم که کوتاهیهایی انجام شده است و فکر میکنم همه ما ایرانیها در این زمینه کوتاهی کردهایم. مهمترین دلیلی هم که به مشکل خوردهایم و در ساختن آینده خودمان ضعف داریم، همین است. البته من معتقد نیستم که باید در گذشته بمانیم. حدود ۴ هزار سال پیش در «گاهان» آمده است که «بشود از کسانی بشویم که جهان را تازه میگردانیم.» بنابراین تازه کردن جهان وظیفه همه ما است، ولی باید یاد بگیریم که اگر گذشته خودمان را نشناسیم و نتوانیم به آن تکیه کنیم، نمیتوانیم یک آینده بهتر بسازیم.
به عبارت دیگر، هیچوقت نمیشود چرخ را از اول اختراع کرد. البته من کاری به این ندارم که تا به حال چه اتفاقی افتاده است، بلکه میخواهم نگاه مثبتی به آینده داشته باشم. به نظرم میرسد که نگاه ایرانیِ امروز تغییر کرده است، او به دنبال گذشتهای است که به او اعتبار و بها داده بود و یک فرد ایرانی توانسته بود به اعتبار آن گذشته، برای خودش ارزش قائل شود. این مهمترین چیزی است که برای من اهمیت دارد.
در دین زرتشت، نقش مستقیمی برای موبدان در سیاست تعریف نشده است
براساس برخی روایتها، در زمان ساسانیان، موبدان قدرت را به دست گرفتند و حکومتداری کردند. این روایتها چقدر صحیح است؟ یعنی آیا در آن مقطع، موبدان زرتشتی وارد عرصه سیاسی شدند و در قدرت دخالت مستقیم داشتند؟
طبق آنچه که در تاریخهای کهن و در کتابهایی مثل شاهنامه وجود دارد، موبدان در ایران باستان بیشتر حالت مشاور داشتند، یعنی مانند وزیران به پادشاهان مشورت میدادند. اما اگر به خود آموزههای دین زرتشت نگاه کنیم، یکی از مهمترین سرودههای اَشو زرتشت، «یَثا اَهو وَئیریو» است که در آن آمده است که «به همان اندازه که سردار دنیا به واسطه توان و قدرت خود نیرومند است، سردار دین به واسطه درستی و اندیشه نیک خود میتواند نیرومند باشد.» در واقع در گاتها یک مرزی بین سردار دین و سردار دنیا قرار داده شده و بر همین اساس میتوان گفت که در ایران باستان، نوعی فاصله بین مبلغان دین با حاکمان وجود داشته است.
البته اسناد دیگری نیز در این زمینه وجود دارد. مثلا «اردشیر بابکان» به عنوان بنیانگذار سلسله ساسانی، نوه موبد بزرگ استخر (شهر باستانی در ۵ کیلومتری شمال تخت جمشید) بود، اما هیچگاه خودش را به عنوان موبد معرفی نکرد و زمانی که سلسله ساسانی را تاسیس کرد، ناچار شد بین پادشاهی و موبدی، یکی را انتخاب کند. اینها نشان میدهد که در خود دین زرتشت، برای موبدان نقش مستقیمی در سیاست و قدرت تعریف نشده است. اما درباره آنچه پیرامون دوره ساسانیان گفته میشود، لازم است تاریخ را با وسواس مرور کنیم. البته هرکس براساس توانمندیها و منابعی که در اختیار دارد، به تاریخ نگاه میکند. به همین دلیل است که یک اروپایی نگاه خاصی به تاریخ دارد که با منِ ایرانی متفاوت است.
اگر ساسانیان نبودند، «دین زرتشت» باقی نمیماند
با این وجود، به نظرم اگر ساسانیان نبودند، شاید چیزی به اسم «دین زرتشت» باقی نمیماند؛ بنابراین من به عنوان یک زرتشتی، وامدار دوره ساسانیان هستم که در آن، «زرتشتیگری» تعریف و باعث شد اسم این دین در دنیا باقی بماند. همچنین ساسانیان به کمک موبدان عصر خود، تاثیر بینظیری در علم و فرهنگ آن زمان گذاشتند. به عنوان مثال، در زمان ساسانیان خط «دین دبیره» (خط دینی اوستایی) اختراع شد. این خط ۴۸ حرف دارد، در واقع، تمام حروف زبانهای زنده دنیا که در آن زمان رایج بوده است را آورده بودند تا بتوانند آموزههای زرتشت را به گونهای بنویسند که برای همه مردم دنیا قابل فهم باشد. همچنین در آن زمان، شهری تاسیس شد به نام «دانشگاه» یا همان «جندی شاپور» که در آنجا بزرگترین آموزشگاه و بزرگترین کتابخانه دنیای باستان دایر شد که تمام نوشتههای علمی از سراسر جهان در آن جمع شده بود. در اسناد تاریخی خود رومیها آمده است که پزشکی میتوانست وارد دربار روم شود که حداقل سه سال در جندی شاپور دوره دیده باشد. اینها ناشی از خدمات متقابلی است که ساسانیان و آیین زرتشت به یکدیگر داشتهاند.
در دوره ساسانیان، نه به دلیل این که موبدان در حکومت دخالت داشتند، بلکه به دلیل نگاهی که خود حاکمان به دین زرتشت داشتند، این دین از یک حالت عارفانه و آگاهانه به دینی تبدیل شد که ماهیت حاکمانه، دستوری و شریعتی داشت. البته این نگاه با اندیشههای خود زرتشت فاصله داشت. اما همین مساله باعث تقویت جایگاه موبدان در دوره ساسانیان شد و البته متاسفانه سوءاستفادههایی هم صورت گرفت و تغییر رویههایی هم پیش آمد، اما اگر به خود «گاهان» یا متون بعدی نظیر «اوستا» توجه کنیم، میتوانیم فاصله مهمی را بین نگاهی که خود اَشو زرتشت داشت با دیدگاهی که بعدا درباره دین زرتشتی در دوره ساسانیان به وجود آمد، ببینیم.
همچنین باید یادمان باشد که دین زرتشت حدود ۴ هزار سال تاریخ دارد و بسیاری از نکاتی که خیلی از ادیان بهتازگی تجربه میکنند، به صورت یک سیر سینوسی همراه با فراز و نشیب در تاریخ دین زرتشت طی شده است؛ یعنی دورههایی بوده که نشیبهایی اتفاق افتاده و از نگاه پیامبرمان فاصله گرفتهایم و در دورههای اوج نیز خیلی بهتر توانستیم از نگاه پیامبر (زرتشت) استفاده کنیم.
در دین زرتشت، «شادی» بزرگترین موهبت خداوند برای انسانها است
- برخی افراد تمایل دارند که در عین وجود مذهب اسلام در کشورمان، ایرانیان به همان آیینها و سنتها از جمله جشنهای ملی خود بازگردند، اما عدهای دیگر، این مسائل را در تداخل با یکدیگر میدانند. نظر شما در این زمینه چیست؟
سنتها و آیینهای ادیان بخصوص در فرهنگی مثل فرهنگ ایرانی هم یک بخش نمایه یا همان بخش اجرایی و نمادین دارند و هم از یک پشتوانه، فلسفه یا زیرساخت برخوردار هستند. به نظر میرسد که در حال حاضر ما در بحثهای زیرساختی دچار چالش هستیم، یعنی وحدت رویه نداریم و به همین دلیل است که مقاومتهایی درباره ترویج جشنهای ملی ایرانیان صورت میگیرد.
در یکی از کتبیههای هخامنشی آمده است که «به نام آن که آسمان را آفرید، زمین را آفرید، انسان را آفرید و شادی را برای انسان آفرید.» یعنی «شادی» به عنوان یک اصل در کنار آفرینش کل جهان هستی مد نظر قرار گرفته است که نشان میدهد در دین زرتشت، شادی به عنوان بزرگترین موهبت خدا برای انسانها در نظر گرفته شده است. در نیایشهای زرتشتی نیز عبارت «به خشنودی اهورا مزدا» تکرار میشود. این نشان میدهد بزرگترین آرزویی که خداوند برای بندگان خود دارد، همان شادی است؛ البته شادی برای همه انسانها در کنار یکدیگر.
اما وقتی میبینیم که به این اصل، اعتقاد و تکیه وجود ندارد، طبیعتا بحثهای بعدی درباره لزوم ترویج جشنهای ملی در سطح جامعه نیز زیر سوال میرود و حتی در مقابل آن جبهه گرفته میشود. لازم است که همه باهم در این زمینه گفتوگو کنیم و اگر این گفتوگو شکل نگیرد، زمینههای سوءاستفاده فراهم میشود.
در همین راستا ما باید فلسفه جشنی مثل «جشن مهرگان» را در جامعه جا بیندازیم. در دنیای غرب، «روز ولنتاین» جشن گرفته میشود، اما فلسفه این «حلقه مهر» که در دست همه عشاق دنیا قرار دارد، به همین ایران خودمان بازمیگردد؛ زیرا ما در فرهنگ ایرانی یاد گرفتهایم برای این که عشق و مهرمان پایدار باشد، باید پیمانداری (تعهد و وفاداری) را یاد بگیریم. به همین دلیل، در «مِهریَشت» اوستا آمده است که «تو اگر حتی با یک دروغکار عهد بستی، حق نداری آن عهد را بشکنی.» چون خود این عهد بستن یک امر مقدس است که نباید زیر سوال برود.
ما در ایران از هزاران سال قبل چنین فلسفهای داریم، ولی در کشورمان، حدود ۴۰ سال است که این جشن را رواج ندادهایم و هر بار که سعی کردهایم با یکی از نهادهای دولتی درباره لزوم ترویج و تقویت و زنده کردن این جشن صحبت کنیم، به مشکل خوردهایم.
همچنین در فرهنگ ایرانی، «جشن اسفندگان» را داریم که نماد اجر و ارزشی است که ایرانیها برای زن و زمین قائل هستند؛ زن، زمین و زندگی، چون هم زن و هم زمین نماد زندگی هستند. از ۴ هزار سال پیش این فرهنگ در ایران وجود داشته است که باید یک روز از هر سال را برای زنان جشن بگیریم. «اسفندگان» یا همان «سپندارمذگان» در واقع جشن زن است، «جشن مهرگان» مربوط به عشاق است که فلسفه عمیقتری نسبت به «روز ولنتاین» دارد. حتی در کتاب ابوریحان بیرونی آمده است که در روز اسفندگان، همه مردها موظف بودند که به زنان اطراف خود اعم از مادر، دختر و همسرشان هدیه بدهند.
اما به نظر میرسد که سیطره ناآگاهی باعث ایجاد برخی شبهات شده است، البته من اعتقاد دارم که اگر بتوانیم زمینههای گفتوگو را شکل بدهیم، میتوانیم به این نقطه برسیم که جشنهای ملی در نقطه مقابل مذهب قرار ندارند و همیشه میتوان آیینهای ملی ایران را در کنار آیینهای مذهبی گرامی داشت. زیرا هیچ روایتی از پیامبر اسلام (ص) و امامان شیعه (ع) وجود ندارد که از نظر آنها، سنتها و آیینهای ملتها که فلسفه زیبا و معناداری دارند، در مقابل سنتها و آموزههای دین اسلام قرار گرفته است.
نباید اجازه دهیم که پیوند نسل Z با آیینهای ملی گسسته شود
تفاوت نسل Z امروز با نسل جوان ۱۵ یا ۲۰ سال قبل را در چه میبینید؟ به نظر شما نسل جدید به دنبال بازگشت به آموزههای ملی است یا نسبت به هر دو موضوع یعنی هم مذهب و هم ملیت بیتفاوت است؟
به نظر میرسد که اکنون در دوره خاصی قرار گرفتهایم. مقطع کنونی «دوره آگاهی» است. اکنون در سطح جهان حتی در حال عبور از عصر ارتباطات هستیم و کمکم به دوره هوش مصنوعی وارد میشویم. سطح آگاهی مردم در تمام جهان افزایش یافته است و نسلهای جدید نیز بر همین اساس شکل میگیرند. امروزه در مدرسه به بچههای خودمان استدلال یاد میدهیم، مثلا آنها را پای کتاب هندسه مینشانیم و به آنها میگوییم که این قضیه فیثاغورت است و این هم روش اثبات آن است. نمیگوییم چون خدا گفته است که من یکی هستم، پس او یکی است، بلکه یکتا بودن خدا را برای فرزندان خود به روش علمی ثابت میکنیم.
بنابراین زمانی که در مدارس به بچههای خودمان ریاضی و استدلال را یاد میدهیم، نمیتوانیم وقتی پای دین به میان میآید، به فرزندان خود بگوییم که باید این مساله یا آن مساله را بدون دلیل قبول کنید. اینجا نسل جدید دچار یک تناقض میشود که نمیتواند آن را بپذیرد. البته نسلهای قدیم هم با این مساله مشکل داشتند، ولی این مشکل در نسل جدید بسیار بیشتر شده است. دیگر نمیتوان نسل جدید را از دنیای مدرن جدا کرد و به کوهها و غارها برد و به آنها گفت هرچه من میگویم درست است و بعد هم از آنها عوامل انتحاری و ... درست کرد.
نسل Z مرزهای آگاهی را جابهجا کرده است و با چند جستوجوی ساده در اینترنت یا از طریق ابزارهایی مثل Chat GPT و ... میتواند به اطلاعاتی دست پیدا کند که نسلهای قبلی نمیتوانست بهراحتی به این اطلاعات دست یابد که این موضوع، اتفاق مثبتی است. ولی در چنین شرایطی، بازهم ما وظیفه داریم که نگذاریم پیوندهای نسل جدید با آیینهای ملی خود گسسته شود، چون این ریسک وجود دارد که نسل جدید فعلی و نسلهای بعد از آن، فراموش کند که چه داشتههای فرهنگی ویژهای داشته است و یادش برود که باید گذشته خود را بشناسد و به آن تکیه کند و فراموش کند که همهچیز صرفا دانش نیست، بلکه ما آموزههایی مثل اخلاق، عهد، مهر، پیمان و ... هم داریم که انسان را میسازد.
اینها مسائلی است که در عقبه هر فرهنگ و هر ملتی ریشه دارد. اما در حال حاضر این ریسک وجود دارد که اگر توصیههای دینی را به گونهای به نسل جدید بگوییم که برایش قابل فهم نباشد، ممکن است او سایر آموزههای اخلاقی را نیز کنار بگذارد و همین موضوع، مسئولیت ما را در قبال نسل آینده بیشتر میکند.
به نظر شما، شخصیت کوروش بعد از اسلام چه تغییراتی کرد و چگونه به دست ما رسید؟
پیش از پاسخ به این پرسش، باید توجه کنیم که در فلسفه دین زرتشتی واژهای داریم به عنوان «سوشیانت» یا «سوشیانس». معنی تحتالفظی این واژه، سودرسان است، اما بیشتر به عنوان «نجاتبخش» ترجمه میشود. این واژه مثل کلمههای دیگری نظیر «اهورا مزدا»، «گیتی» و «مِینو» توسط خود زرتشت اختراع شده، یعنی اولین بار در «گاهان» بهکار رفته است.
از نگاه اشو زرتشت، سوشیانت یک انسان کامل است، یعنی انسانی است که هفت پله عرفان را طی میکند و به کمال میرسد. در آیین زرتشت، سوشیانسها یکی نبودهاند، درست است که از سوشیانت به عنوان انسانی یاد شده است که جهان را تازه میکند و به روایتی، جهان را «گاهانی» میکند (به سمت آموزههای گاهان هدایت میکند)، اما در خود اوستا از سه سوشیانس دیگر از جمله «هوشیدر» نیز اسم برده شده است که قبل از سوشیانت اصلی (منجی موعود نهایی) ظهور میکنند.
وقتی نهتنها در دین زرتشتی بلکه حتی در تورات هم از کوروش به عنوان یک نجاتبخش یاد شده است، چرا ما نباید کوروش را به عنوان یک سوشیانس ببینیم؟ نگاه زرتشتیها درباره کوروش به سوشیانس بودن او بسیار نزدیک است. زرتشتیها کوروش را به عنوان یک سوشیانس میبینند که در زمان خود باعث شد تمام ساختارهای کهنه و پوسیده از بین برود و راستی و درستی در جهان خودش گسترش پیدا کند. به همین دلیل، من اعتقاد دارم که «پاسارگارد» یکی از معنویترین مکانهای ایران است. پاسارگاد یک سمبل بسیار ساده دارد و نماد آن پله است. این بنا شش پله دارد که پله هفتم، مقبره خود کوروش است. در واقع، در این بنا به زیباترین شکل، موضوع طی کردن هفت پله عرفان برای رسیدن به جایگاه سوشیانس دیده میشود.
بنابراین نباید به پاسارگاد صرفا به عنوان یک مقبره ساده یا قبر یک پادشاه نگاه کنیم، بلکه باید آن را به عنوان یک نماد فرهنگی و فوقالعاده دینی در آیین زرتشت نگاه کنیم. ما زرتشتیها چنین نگاهی به کوروش داریم؛ یعنی جایگاه کوروش برای پیروان آیین زرتشت حتی از پادشاهانی که با صفت «دَه موبد» (کمک موبد) از آنها یاد شده است و حتی گشتاسب که یک پادشاه همعصر با خود زرتشت بود که به او کمک کرد، بالاتر است.
این مساله هم که اسمی از کوروش در اوستا وجود ندارد، به خاطر این است که خود او چنین چیزی را نمیخواست. کوروش چون فرمانروای ملتهایی با ادیان مختلف بود، تمایل نداشت که زرتشتی بودن او در اذهان پررنگ شود. ما به این خواست کوروش احترام میگذاریم، ولی او را تاثیرگذارترین فرد در گسترش جهانبینی زرتشت، نه صرفا در ۲۵۰۰ سال قبل، بلکه حتی در حال حاضر میبینم.
- سخن پایانی شما با مخاطبان ما چیست؟
میخواهم در پایان مجددا روی این نکته تاکید کنم که شخصا براساس آموزههای زرتشت یاد گرفتهام که ما نباید بین «جهان گیتی» و «جهان مِینو» (دنیا و آخرت) سد بگذاریم. همچنین لازم است این نکته را یاد بگیریم که باید در جهان خودمان تاثیرگذار باشیم، ما به دنیا نیامدهایم که از قبل، سرنوشتی برایمان نوشته شده باشد، بلکه در این جهان، به واسطه قدرت اندیشهای که خداوند به ما داده است، آزادی داریم و خداوند به واسطه این آزادی اندیشه، به ما اختیار داده است و به واسطه این اختیار، هم میتوانیم جهان را بسازیم و هم اگر دست روی دست بگذاریم، در برابر مشکلاتی که در دنیا پیش میآید، مسئول هستیم.
گفتوگو: امید کاجیان
تنظیم: محمدحسین خودکار
سایت دیدهبان ایران