پیام فضلی‌نژاد: مشکل از صداوسیما نیست، مشکل از مدیریت است

عصر ایران . ۱۴۰۳/۹/۲،‏ ۱۵:۲۵


محمد عنبرسوز خبرنگار صبح نو در گفت‌وگویی صریح با پیام فضلی‌نژاد، روزنامه‌نگار، پژوهشگر و فعال فرهنگی به نقد عملکرد مدیریت رسانه ملی پرداخته و تأکید می‌کند که علت اصلی افول مرجعیت خبری تلویزیون در ایران، ضعف مدیریت داخلی است، نه کاهش ذاتی قدرت این رسانه. او معتقد است تغییرات سطحی در معاونت‌ها راهگشا نیست و تا زمانی که تحولات کلان در رأس صداوسیما رخ ندهد، این رسانه همچنان قافیه را به شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های خارجی خواهد باخت.
 نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند مرجعیت خبری رسانه ملی افول کرده و تلویزیون قافیه را به شبکه‌های اجتماعی باخته است. این موضوع را چقدر ناشی از افول کلی مرجعیت تلویزیون در دنیا و چه میزان ناشی از ضعف مدیریت در رسانه ملی می‌دانید؟
ابتدا باید بگویم تا زمانی که مدیریت صداوسیما تغییر نکند، هیچ تغییر معناداری در رسانه ملی رخ نخواهد داد. عامل اصلی تنزل مرجعیت تلویزیون در ایران نیز شیوه مدیریت آن است، نه کاهش ذاتی نفوذ این رسانه در میان مردم. هم آمار و هم تجربه نشان می‌دهد که در صورت مدیریت محتوایی کارآمد، تلویزیون با همین ساختار سازمانی معیوب و پر از اشکال، می‌تواند مرجعیت خود را در زمان اندک بازیابد و این ویژگی‌ منحصربه‌فرد و فرصت‌ساز است که از آن غفلت می‌شود.
معجزه تلویزیون در سال‌های گذشته این است که به هنگام کاهش شدید مرجعیت خبری، تنها با معدودی از اقدامات به‌هنگام و ابتکارات محتوایی، دوباره توانسته در مدت کوتاهی خود را بازسازی کند؛ اما صد افسوس که این معجزه را نیز به‌عنوان ابزاری در جهت عکس خود مصرف کرده‌اند.
بنابراین از نگاه من، خودویرانگری صداوسیما عامل بیرونی ندارد و ناشی از ضعف‌های درونی خود آن است؛ کمااینکه به سبب مدلی که بر ساختار رسانه‌های ایران حاکم است، مرجعیت تلویزیون و کارکرد آن را نمی‌توان با نمونه‌های دیگر کشورها مقایسه کرد. این مقایسه، یک قیاس رهزن است. صداوسیمای ما نه‌تنها از روندهای داخلی عقب مانده، بلکه از جریان جهانی نیز جا مانده است، چون همین چرخه خودویرانگر به آن اجازه و فرصت رقابت بین‌المللی را نمی‌دهد.
نباید فراموش کرد که نزد مدیریت صداوسیما، سردبیر و سردبیری در برنامه‌های گوناگون به رسمیت شناخته نمی‌شود. این عنوان وجود دارد؛ اما مانند دیگر عناوین از معنای خود تهی شده است. شاید این یک عامل فرعی دانسته شود؛ اما تا این نگرش به سردبیری در سازمان تغییر نکند، تلویزیون قدرتمند نخواهد شد. بنابراین ابتدا این چرخه باید متوقف شود که آن هم مستلزم تغییرات کلان در رأس سازمان است.

در دوران مدیریت جدید، سومین معاون سیاسی سازمان هم منصوب شده است. به نظر شما دلیل این تغییرات چیست و آیا تغییر افراد می‌تواند در بازگشت اقبال عمومی به رسانه ملی مؤثر باشد و رویه‌ها را عوض کند؟

در صداوسیما «معاونت سیاسی» وجود ندارد، چون صرف تعیین یک ساختار و نصب معاون برای آن، به معنای وجود آن نیست. آنچه وجود دارد یک اداره منفعل با چند کارمند و البته اندک نیروهای شایسته است که هر نامی را می‌توان بر آن گذاشت. وانگهی، اصل وجود و ضرورت ساختاری به نام معاونت سیاسی زیر سوال است. در سه سال گذشته این ساختار چنان تخریب شده که عملا از آن چیزی باقی نمانده است.
معاونان و مدیرانی نیز که در این حوزه منصوب شده‌اند، چهره‌های سیاست‌ساز و استراتژیست نبوده‌اند و در بهترین حالت، تکنسین‌هایی دنباله‌رو به‌شمار می‌روند که معمولا به سبب فقدان مهارت‌های لازم، ناتوانی حرفه‌ای آن‌ها در بزنگاه‌های مهم سیاسی به سرعت آشکار می‌شود.
در این روند، اولا تغییر معاونان سیاسی هیچ تغییری در کارکرد ایجاد نمی‌کند و ثانیا باید توجه داشته باشیم که این تغییرات توسط رئیس سازمان صداوسیما از سر اختیار نیست، بلکه از سر ناچاری است، چون مدیران در پی خطاهایی مجبور به ترک سمت‌ شدند و معاون سیاسی جدید هم در فقدان نیروهای متخصص و اساسا در نبود انگیزه‌ای برای جذب شایستگان، قرعه به نامش افتاده است. وقتی صرف همراه ‌بودن به بزرگ‌ترین فضیلت تبدیل می‌شود، جرأت تفکر و قدرت فکر از بین می‌رود و هیچ نوآوری‌ قابل تحقق نیست.

با این وصف، عملکرد رسانه ملی در برگزاری دو انتخابات اخیر را تا چه حد بی‌طرفانه ارزیابی می‌کنید؟

در پاسخ به این پرسش، سه نکته وجود دارد: اول اینکه آگاهان می‌دانند که «بی‌طرفی» به معنای آن نیست که حقیقت را سانسور و ذبح کنیم و نباید برای جلب نظر عده‌ای از مخاطبان، صرفا «ژست بی‌طرفی» بگیریم. یک رکن ملی ‌بودن، تعهد به حقیقت و روایت واقعیت است. شاید به جای واژه «بی‌طرفی» که امروزه از فرط استعمال غلط، کمی فریبنده و بی‌معنا هم شده است، بهتر باشد از مفهوم «انصاف» سخن بگوییم.
در انصاف باید عدالت کمی و کیفی را محقق کنیم؛ اما درعین‌حال نمی‌گذاریم بی‌طرفی خود به ابزاری علیه حقیقت تبدیل شود.
مرز باریک و سرنوشت‌سازی نیز در مفاهیم اخلاقی مربوط به بی‌طرفی و انصاف وجود دارد که انصاف را به مبانی فکر اسلامی و آرای رهبر معظم انقلاب نزدیک‌تر می‌کند. نکته دوم این است که فارغ از این مناقشه مفهومی، آیا صداوسیما می‌تواند حداقلی از عدالت رسانه‌ای را فراهم کند؟ نمی‌تواند، چون عدالت، روحی است که از کالبد سازمان خارج شده و به همین سبب، تلویزیون چالش انصاف دارد.
سوم اینکه، بی‌طرفی، انصاف و هر آنچه که مقوم عدالت رسانه‌ای است، موسمی، مناسبتی و مقطعی نیست، بلکه باید سیستماتیک باشد. ازاین‌رو و در نگاه من، دوره ریاست آقای جبلی با عدالت رسانه‌ای همراه نبوده و دو انتخابات اخیر نیز شاهدی بر این داوری است. در حاکمیت عدالت و انصاف باید شایستگان فرصت ظهور پیدا کنند.
در سال‌های اخیر شیوه اطلاع‌رسانی تلویزیون در وقایع حساس (مثل سقوط بالگرد آقای رئیسی، ترور اسماعیل هنیه و...) را چطور ارزیابی می‌کنید و آیا چنین بزنگاه‌هایی ممکن است مخاطب را بی‌اعتماد کند؟
در ماجرای سقوط بالگرد رئیس‌جمهور و شهادت آقای رئیسی، عملکرد خبری صداوسیما متأثر از متغیرهایی بود که باید آن متغیرها نیز لحاظ شود. به‌طور کلی، «سیاست بحران» در رسانه‌هایمان نداریم و به همین ترتیب، پروتکلی نیز برای مدیریت بحران‌های خبری وجود ندارد. ثانیا دستگاه‌های مختلف در روند اطلاع‌رسانی اختلال ایجاد می‌کند که در فاجعه سقوط بالگرد، دستگاه‌ها و مسئولان دولتی بخشی از این اختلال و روند مخرب بودند.
کسی معاون اجرایی رئیس‌جمهور فقید را مجبور نکرده بود که مدام اخبار کذب از امری مجهول را در مصاحبه‌های خود با صداوسیما اعلام کند. کسی هم صداوسیما را مجبور نکرده بود که این اخبار را به روان جامعه منتقل کند. بنابراین، دوباره یک چرخه خودویرانگر در این میان شکل گرفت که حاصل مدیریت ضعیف بر این روندهاست. کسانی که بدیهیات را انکار می‌کنند، خطرناک‌ترین آدم‌ها هستند که صلاحیت هیچ مسئولیتی را ندارند.
برنامه‌سازی سیاسی تلویزیون به یکی از نقاط ضعف این رسانه تبدیل شده و عملا برنامه‌های گفت‌وگومحور یوتیوبی به مرجع بخش زیادی از مردم برای شنیدن تحلیل‌های سیاسی تبدیل شده‌اند. تحلیل شما از این وضعیت صرف کم بودن آزادی بیان در تلویزیون است یا موضوع زوایای پنهان دیگری هم دارد؟
تنها سیاست دوران سه ساله، «سیاست‌زدایی» بود. سیاست‌زدایی مولود یکدست‌سازی است و در آن «آزادی بیان» حتی به مثابه یک ژست سیاسی، امکان ظهور ندارد. صداوسیما و بخش‌هایی از دولت در یک تقاطع تاریخی در اختیار دو گروهی قرار گرفتند که به نحو بنیادین هیچ اعتقادی به سیاست، جامعه سیاسی، تنوع و… نداشتند و گمان می‌کردند می‌توان با یک صدا بر جامعه پرتنوع ایرانی حکومت کرد. این دو گروه، حتی «تک‌صدایی» را نیز نابود کردند و می‌رفت تا نظام را تبدیل به «حکومت صامت» کنند که دیگر حتی تک‌صدایی هم نیست، بلکه بی‌صدا، بی‌زبان و طبعا بدون سیاست است.
صداوسیما در این روند بهترین برنامه‌های خود را تعطیل کرد و در زمانی که باید خطر فرصت‌طلبان را هشدار می‌داد تا مبادا بازگشت به عقب رخ دهد، به برخی عناصر مرتجع میدان داد تا جامعه را از هر تحولی ناامید کنند. درحالی‌که سیاست مقام معظم رهبری در تضاد با این روند بود. رهبر فرزانه انقلاب همان‌قدر که بر «امید» تأکید دارند، بر «آگاهی» نیز اصرار دارند، چون این دو، مقوم کنشگری عاقلانه هستند. برنامه‌های سیاسی باید تابعی از این عقلانیت باشند، نه اینکه به کارخانه تولید دوقطبی و برخی اوقات نفرت تبدیل شوند.
اگر بخواهیم فارغ از داوری کلی، صرفا به بررسی «برنامه‌سازی سیاسی» در تلویزیون بپردازیم، شاید ارزیابی ما دقیق نباشد؛ اما اجمالا در همین صداوسیمای فعلی، مجریان، برنامه‌‌سازان و نیروی انسانی اندکی داریم که همچنان قابل اعتنا هستند و اگر عزمی بود، همین سرمایه موجود نیز می‌توانست تحول‌آفرین باشد، ولی مسأله اصلی، تعمد در  به حاشیه راندن این سرمایه‌هاست.
در این روند، هر پلتفرم یا رسانه دیگری که به نیازهای مردم از جمله نیازهای سیاسی آن‌ها پاسخ بدهد، برنده است و توفیق خواهد یافت. مدیران فعلی صداوسیما به نیازهای مردم پاسخ نمی‌دهند، بلکه به فکر تأمین نیازهای جریان سیاسی خود هستند و برای همین بازی را باخته‌اند، درحالی‌که با همه ضعف‌ها، امکان برد این بازی وجود دارد.
آیا برای صدا‌وسیما می‌توان یک نقش انتقادی را نیز در نظر گرفت یا یک تلویزیون بی‌طرف، نمی‌تواند منتقد باشد و این دو در تضاد با یکدیگرند؟
همان‌طور که گفتم، تعهد به بی‌طرفی یا انصاف در تضاد با تعهد به حقیقت نیست و وقتی حقیقت مخدوش شود یا واقعیت به درستی نمایان نشود، ناگزیر پای «تفکر انتقادی» به رسانه باز می‌شود.
تفکر انتقادی، بنیان و راهنمای نقد است؛ اما متأسفانه صداوسیما منتقد نیست.
همین رویه سبب می‌شود با عملکردش، اساس نقد و انتقاد را نیز که برگرفته از آموزه‌های دینی است، نابود کند و زیر سوال ببرد. خودویرانگری در اینجا نیز مشهود است و با این شیوه نمی‌توان به نظام و ارزش‌های اسلامی خدمت کرد.
با مرور نظرسنجی‌ها، به نظر می‌رسد شبکه‌های فارسی‌زبان خارج از ایران هم به مرور در حال از دست دادن مرجعیت خبری خود هستند. به‌طور کلی تحلیل شما از وضعیت رسانه‌ای و خبرگزاری‌ها در ایران چیست؟
در یک نمای کلی، زیست‌بوم رسانه‌ در ایران، بهشت پروژه‌بگیران داخلی و خارجی شده‌ است و این بهشت، «جهنم آگاهی» است. گردش مالی این پروژه‌های رسانه‌ای سر به فلک می‌کشد و هیچ آمار دقیقی هم برای محاسبه این سرمایه‌های سیاه که متأسفانه زیست بوم رسانه‌‌ها و حتی ارتباطات کشور را فاسد کرده‌اند، وجود ندارد. باید در برابر این وضعیت ایستاد‌. پیشنهاد می‌کنم مجلس شورای اسلامی تحقیق و تفحص گسترده‌ را با حضور کارشناسان زبده پیرامون این سرمایه‌های سیاه در انواع رسانه‌های داخلی آغاز کند.
از سوی دیگر، اغلب شبکه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور، رسانه نیستند، بلکه تروریست هستند و سرمایه‌های معنوی کشور را ویران می‌کنند. سه سال پیش در سخنرانی‌ گفتم که تلویزیون «ایران ‌اینترنشنال» به روح ملت ایران حمله می‌کند و نه‌تنها دین و عرف، بلکه اساس «ملیت ایرانی» را هدف قرار داده است. در چنین وضع خطیری، آیا نباید یک صداوسیمای بیدار، هوشمند و منصف داشت که از سرمایه‌های کشور حفاظت کند و در رقابتی آگاهانه و ماهرانه با رسانه‌های رقیب، پیروز شود؟ به همین دلیل است که لزوم تغییرات در تلویزیون ضروری‌تر از همیشه به نظر می‌رسد.
وانگهی، به اعتقاد من باید یک بازنگری در مسأله «انحصار تلویزیون» انجام شود. طبق قانون اساسی ما با چالش‌های حقوقی در این باب مواجه هستیم. این چالش‌ها و موانع، اکنون ساختارهای مسأله‌سازی مثل ساترا و درگیری‌های مداوم و بدون قاعده آن با پلتفرم‌ها را ایجاد کرده است، درحالی‌که اگر با اصلاح قانون اساسی و تدوین قوانین جدید، به شبکه‌های خصوصی اجازه فعالیت داده می‌شد، این‌گونه شاهد کاهش مرجعیت رسانه ملی و نفوذ پلتفرم‌های خارجی نبودیم. آقایان با دست خود همه شرایط را علیه خود کرده‌اند و با این شیوه حتی پلتفرم‌های داخلی هم در نهایت صدمه جدی خواهند خورد و همین میزان از قدرت و مدیریت رسانه‌ای نیز از دست خواهد رفت.
مطالعه خبر در منبع

نظرات کاربران
    برای ارسال نظر، لطفا وارد شوید.

    اخبار مشابه