ذوق‌زدگی آمریکایی‌ها از حضور در پاریس

کیهان . ۱۴۰۳/۹/۱۱،‏ ۲۲:۰۴


فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
بحث‌های ادبی چاشنی کار می‌شد. آلن تِیت، راجر کایوا (محقّق و فیلسوف فرانسوی، عضو آکادمی‌ فرانسه)‌، یوجینیو مونتاله (شاعر و مترجم ایتالیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات)‌، گیدو پیووِینه(نویسنده و روزنامه‌نگار ایتالیایی)، جیمز تی. فارِل، گلِنوِی وستکات، ویلیام فاکنر (رمان‌نویس آمریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات)‌، دبیلیو.ایچ اودن، چسواو میوش، اینیاتسیو سیلونه، دنیس دو روژمون، آندره مالرو، سالوادور دِ ماداریاگا، استیون اسپندر (شاعر، رمان‌نویس و مقاله‌نویس انگلیسی) کسانی بودند که برای بحث [و ارائه دیدگاه] روی سکو می‌رفتند. واکنش مردم سرد بود. منتقدین تفاوت بین نویسندگان درجه و متوسط و ارزش محتوایی قلم آن‌ها را فهمیده بودند و از سخنرانی‌های «طولانی مدت» خسته شده بودند. روزنامه‌نگار مجله کارفور (با گرایش چپی و ضد استالینیستی) به سخنان استیون اسپندر گوش می‌کند و در یادداشت خود تنها به «چهره قرمز آجری» و «پیچش بی‌نهایت‌گونه موهای» او اشاره می‌کند. و در وصف دنیس 
دو روژمون گفت: او با فاصله از همه بهتر است.... هوشیار، روشن، او خیلی ماهرانه مشکلات یک نویسنده در جامعه را مطرح کرد». اما سخنان گیدو پیووِینه مثل یقه‌‌اش سفت و خشک بود. خیلی سخت بود که حرف‌های او را بفهمید، بنابراین شما ترجیح خواهید داد، بی‌خیال شده و دیگر به حرف‌های او گوش ندهید.... در جلو درب یک روزنامه‌نگار ایتالیایی به من گفت او از جلسه خارج شده به خاطر اینکه [از سخنان او] خسته شده بوده، او گفت: نویسنده باید به کار نویسندگی بپردازد [و از سخنوری و سخن‌سرایی بپرهیزد]». منتقد دیگری که از عدم حضور آلبر کامو و ژان پل سارتر ابراز تأسف می‌کرد، اشاره کرد که روشنفکران حاضر در جلسه- رِیموند آرون، آندره مالرو، رِنه تاوِرنیه، ژول مونِرِت، راجر نیمیر، کلود موریاک (روزنامه‌نگار فرانسوی)، ژان آمروش(شاعر و روزنامه‌نگار اهل فرانسه)- همگی «نظرات سیاسی یکسانی» داشته و این بدان معنی است که کسانی که در بیرون [گود] نشسته‌اند و اندیشه‌های سیاسی متفاوتی دارند «از مفاهیم اخلاقی و زیبایی‌شناسی ما» برداشت اشتباه خواهند کرد.
سارتر از شرکت در جشنواره خودداری کرد و خیلی خشک پیام داد: «من مثل آنها ضدکمونیست نیستم». اگر او آنجا بود، احتمالا به خوبی، مانند قهرمان خود در رمان تهوع، حس می‌کرد که «در میان این صداهای خوشحال و منطقی تنهاست. همه این شخصیت‌ها زمان خود را صرف شرح خودشان می‌کنند، و از این که احساس می‌کنند نظرات سیاسی یکسانی دارند بسیار خوشحالند». سیمون دوبووار در رمان خود به نام ماندارین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها همین حس را توصیف می‌کند: «همیشه همان چهره‌ها، همان محیط‌ها، همان بحث‌ها و همان مشکلات. هرچقدر بیشتر می‌گذرد، بیشتر تکرار می‌شوند. در آخر یک حالت مردگی به شما دست می‌دهد».
ظاهراً این جماعت خدایی را پیدا کرده بودند و آن خدای ضد کمونیست بود. مطمئناً نوع اگزیستانسیالیسم خودخواهانه و غیرجمعی سارتر نمی‌توانست چیزی به این راهبان ارائه دهد. او فرهنگی که اساساً توافقی بود، را متصور بود و رابطه مثبتی بین روشنفکران و بخشی از جامعه- سیاسی و «خصوصی»- که او را حمایت می‌کردند در نظر ‌گرفت. سارتر نه فقط به خاطر موضع خود در قبال کمونیسم، بلکه به خاطر ترویج ضد دکترین سازمان‌هایی مثل کنگره آزادی فرهنگی، دشمن تلقی می‌شد (به هر حال اتحاد جماهیر شوروی هم به همان اندازه نظرات سارتر را ناسازگار یافت و اگزیستانسیالیسم را ترکیبی «متعفن و تهوع آور» نامید).
آمریکایی‌ها از حضور در پاریس خیلی خوشحال بودند. الیزابت‌ هاردویک (رمان‌نویس، داستان‌نویس و منتقد ادبی آمریکایی) و رابرت لاوِل (شاعر و مؤلف آمریکایی) که آن زمان در اروپا سیر می‌کردند، نتوانستند جلو خود را از رفتن به جشنواره بگیرند، و گزارش دادند: به نظر می‌رسید همه افرادی که آنجا بودند «اوقات بسیار خوشی» را سپری می‌کنند. جانِت فلانر، که با نام «جِنِت» در روزنامه نیویورکر قلم می‌زد، یادداشتی تحت عنوان «نامه‌ای از پاریس» نوشت و کل یادداشت مِی 1952 خود‌ را به جشنواره اختصاص داد. او نوشت: «جشنواره، گالن‌های جوهر روزنامه عیب‌جوی فرانسوی [که منتقد فرهنگ آمریکایی بوده] را به زمین ریخت [و همه بافته‌های آن را پنبه کرد]، بحث‌ها و جدل‌های پرآشوب فرانسوی-آمریکایی را ضایع کرد [و بی‌اثر نمود]، و در مجموع، گوش‌ها از شنیدن و چشم‌ها از دیدن آن چنان لذت بردند که با اطمینان می‌توان از آن به عنوان یک ناکامی بزرگ و البته مردم پسند نام برد». او مانند اکثر منتقدان دیگر، کنفرانس‌های ادبی را «کسل‌کننده» [و بی‌اثر]می‌دانست. فاکنر «خیلی ناامید، جز چند کلمه نامنسجم1 چیزی زمزمه نکرد»، نمی‌توانست چیزی هوشمندانه در مورد موضوعات پوچی که توسط کمیته کنگره تعیین شده بود به زبان بیاورد، موضوعاتی مثل «انزوا و تعامل» «شورش و همدلی». تنها شخص فرانسوی «با هر سطح و کیفیت ادبی» که حاضر شد سخنی بر زبان جاری کند، «آندره مالرو، ستوان سیاسی وقت ژنرال دو گل2 بود که صرفاً گفت: آمریکا اکنون بخشی از اروپاست». 
پانوشت‌ها:
1- کلمات نامفهوم و گنگ، نمی‌توان ارتباطی بین کلمات پیدا کرد
2- General de Gaulle
مطالعه خبر در منبع

نظرات کاربران
    برای ارسال نظر، لطفا وارد شوید.